* کيا امسال ميره پيش دبستانی و کم کم داره از اون مرحله کوچولويی ( خردسالی ) رد ميشه و وارد دنيای کودکی ( دبستان ) ميشه . ديگه فوتبال بازی میکنه . اسکيت و دوچرخه سواری براش مهم شده و کم کم داره بو پسر ها را هم ميگيره . گهگاهی که همينطوری نشستم و دارم کار میکنم يک هو آنقده دلم براش تنگ ميشه که نگو . گهگاهی هم که داريم تو سر و کله هم می زنيم دلم میخواد درسته قورتش بدم . الان که يک موش کوچولو تو دلم دارم وقتی دچار اين حالت ها می شوم يک دفعه همراهش کلی هم نگرانی مياد سراغم که خواهر زاده که اينجوريه ( با توجه به اينکه آدم مسئوليت خاصی در قبالش نداره ) ببين بچه خود آدم چه جوری ميشه ( يعنی چه بار احساسی داره !!) . من و کياوش الان داريم با هم اين NEVERHOOD را بازی میکنيم . چون بازیه پر از رنگيه دوسش داره . البته هنوز مراحلش براش سخته و با هم حلش مکنيم ولی کلی کيف داره کلی با هم میخنديم . فکر میکنم که يعنی من 6 سال ديگه همين حوصله را دارم که با موش خودم بشينم و يک بازی را که خودم 1000 بار کردم دوباره بازی کنم و بخندم ؟؟ اون موقعی که کياوش کوچولو تر بود ( حدود 2 سال و نيم ) از اين کارتون " اسباب بازی ها " بخصوص به وودی خيلی خوشش ميومد . با هم جلو تلويزيون دراز میکشيديم و کارتون وودی را چند بار پشت سر هم می ديديم
* صحبت کارتون شد . چند روز پيش رفته بوديم همون جايی که هميشه ازش DVD کارتون ها را ميگرفتيم . ديدم همه چی داره غير از کارتون . ميگم پس کارتون هاتون چی شده ؟ ميگه که ارشاد ديگه اجازه فروش کارتون را بهمون نمی ده و فقط برای کارتون هايی که از فيلترشون رد شدن و بار کد دار شدن اجازه فروش داريم . حالا نمی دونم جدی میگفت يا نه . چون مغازه ی بزرگ و تخصصی ای هست و معمولا رو هوا کم حرف ميزنه !!خولاصه اش اينکه خيلی حرصم در آمد . کلی نقشه کشيده بودم که آرشيو کارتون هام را برای مدت مرخصی ام تکميل کنم . حالا يکی از بچه ها اون فروشگاه بزرگه تو مجتمع پايتخت را پيشنهاد داده که شايد هنوز به فروش کارتون های مخرب ادامه بده .
* برای کياوش تخت جديد خريدن . آمده به من ميگه که کيا : خاله نگار حالا که من تخت نو دارم تخت خودم را میگذارم برای پسر تو خاله : جانم خاله مرسی . ولی برای موش من هم تخت خريدن کيا : خوب میگذاريمش خونه زری . تو اتاق خودت که هر وقت آورديش اينجا بخوابه اون تو ( جانم خاله . عسله منی شوما ) خاله : خوب پس حالا تشکت را هم بهمون بده چون موش من تشک نداره کيا : نه ديگه . نميشه . خودم تشکم را میخوام( یعنی ديگه خيلی پررو نشو ) .
* صدای کياوش روی پيغام گير تلفن : کيا : الو خاله نگار . ميگم تو اين بازيه ، اونجا که سه تا دگمه رنگی داره من بايد چی کار کنم ؟ کيا : الو خاله نگار خونه نيستی ؟ هر وقت هستی پس به من خبر بده ( قربانت بشم خاله ) به پوريا ميگم تو و کيا چند سال با هم اختلاف سنی دارين ؟ کارهاتون عين همه . آخه من برای بازی های پوريا هم تو نت دنبال walk through ها میگردم .
* کياوش :خاله چرا اسم پسرت را کيارش نمی گذاری ؟ نگار : آخه خاله اونوقت که خيلی شبيه اسم تو ميشه کيا: نه نميشه من "وش " هستم اون "رش " من کيآوش هستم اون کيا رش نگار : خوب ببين خاله من الان تو را " کيا " صدا میکنم . اونوقت دو تا " کيا " ميشين . قاطی ميکنيم شوما را با هم کيا : خوب اونوقت بايد اسم واقعی دوتاييمون را صدا کنين من همون کياوش . اون همون کيارش
* اسم انتخابی موش کوچک من آرش است . آرش انتخاب پوريا است و دلنشين برای من . با توجه به اين پست قرار بود انتخاب اسم پسر به عهده پوريا باشه البته با حفظ حق وتو برای من و آرش انتخاب اول پوريا بود اينجوری بود که پسر ما از همان لحظه مشخص شدن زوايای آشکار و پنهان پسر بودنش !!! آرش ناميده شد. آرش برای من آشنا است و دلنشين . ولی من خودم هنوز موش کوچک صداش میکنم تازمانی که نبينمش ،لمسش نکنم و تو بغلم فشارش ندهم نمی تونم آرش صداش کنم.البته می دونم که بر اساس يک اصل تاريخی حاکم بر روابط پسر ها و مادر ها تا سال های سال حتی زمانی که خودش موش کوچکی را انتظار میکشد موش کوچک من باقی خواهد ماند . ( خودتون ديگه بدونيد که چه مادر شوهری می شوم من )