نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام

در راستای رفاه عموم مردم و روشن شدن تکليف اين قشر !!! بنده همينجا رسما 365 روز سال را عزای عمومی اعلام میکنم

خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 3:11 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




سلام
اثرات ديدن زياد سريال FRIENDS *
بعد از ديدن قسمتی که ريچل حامله است و دارند با راس سر اسم بچه بحث میکنند
خاتون : اسمش را می گذاريم پَريا
پوريا : پَريا !! نه بابا اين چه اسميه ..پَريا !!!
خاتون : خوبه ديگه همه اش ميشه براش خوند " ای قشنگ تر از پريا ، تنها تو کوچه نريا .... و ادامه اش "
پوريا : نه من ازش ياد بچه دماغ بالا ها می افتم که کسی را تحويل نمی گيرند
خاتون : اين که بد نيست . پس حالا که اينطور شد گل پری
پوريا : چی ؟؟ گل پری ؟ ببخشيد بچه ما دنيا می آد مگه چند سالشه !!
خاتون : خوبه ديگه . هم گله هم پريه . تازه آواز " گل پری جون بله اينجايی جون بله ميای بريم ؟ نميام . خسته ميشی ، نمی شم " را ميشه براش خوند !!
پوريا : خاتون جان من از اين اسم همه اش ياد پارچه گل گلی می افتم .
خاتون : پس نسترن
پوريا ( در حال دست زدن و پايکوبی ) : نسترن ای عشق من حرفی بزن بگو ترو به خدا . اين ادا ها چی چيه تو حواست جای ديگه است تو خودت نمی دونی به خدا !!!...اصلا شايد پسر بود . اونوقت من هم میگذارم نادر !!!
خاتون : نادر !! خوب باشه پس اگه نادر قبول بيتا هم قبول
پوريا : ژوبين
خاتون :قشنگه ولی من ياد اون چوبين و برونکا می افتم .البته خيلی وقته نشونش ندادند
پوريا: روژين
خاتون : اينکه دختره قرار شد تو پسر بگی
پوريا : اصلا من حوصله ام سر رفته
خاتون :نميشه تو دو تا اسم بيشتر نگفتی حالا که حوصله ات سر رفته همون گل پری از همه بهتره ...گل پری جون: بله . اينجايی جون: بله . دل می بری ؟ می برم . ناز تو را میخرم .

* بعد از قسمتی که پسر ها به دختر ها پوکر ياد میدهند و دختر ها همه اش می بازند . اونوقت مونيکا يک معلم حرفه ای ميگيره و کلی پسر ها را میبرند ولی اون دست آخر که ريچل و راس افتاده بودند رو کل کل راس دلش نميآد و با وجود اينکه دستش بهتر از ريچل بوده خودش را می بازونه .
خاتون و پوريا در حال بازی پاسور !!
پوريا : خاتون کارتات چيه ؟؟
خاتون با کمال سادگی کارتهاش را نشون ميده : ايناهاش
پوريا ( با خنده ) : چرا نشون دادی ؟؟؟!!!
خاتون : تو گفتی
پوريا هم با کمال بد جنسی کارتهايی را بازی میکنه که منجر ميشه بتونه تو همون دست دو تا سور بزنه !!!
خاتون : آقا قبول نيست تو کارتهای من را ديدی تو جرزنی کردی
پوريا : خودت نشون دادی
خاتون : تو گفتی خوب
پوريا در حال رقص پيروزی
خاتون : آقا قبول نيست تو اصلا مثل راس نيستی . يک کم از اون ياد بگير ديدی ..تازه پوکر بود . سر پول بود . حاضر شد خودش را ببازونه اونوقت تو اين پاسور چسکی را حاضر نشدی ببازی ...حالا که اينطور شد من هم ديگه بدجنسی بازی میکنم . جرات داری با من حکم بازی کن .اسم بچه ام راهم میگذارم گل پری !!
------------------------------------------------------------------------------------

**لحظاتی که توضيحی براش پيدا نمیکنم :

* تو صف تلفن واستادی و نفر جديد از راه میرسه . بعد از يک کم ايستادن می پرسه : شما هم میخواهی تلفن بزنی ؟؟؟
من : نه من خلم دوست دارم همينجوری بقل تلفن واستم و افراد داخل کابين خيره بشوم !!!

* دم عابر بانک واستادی که پول بگيری . مثل بقيه نمی چسبی به فرد جلويی و يک کم با فاصله وايميستی که مثلا طرف با خيال راحت کارش را بکنه . فرد جديد وارد صحنه ميشه و بعد از يک مدت می پرسه : شما هم با عابر کار داری ؟؟
من : نه . من جديدا عاشق اين عابر بانک شدم روزی سه ساعت ميام وايميستم نگاهش میکنم که يک وقت از عشقش نميرم . !!!
بعدشم که وايميستی برای انجام کار های بانکی ات انگار که صف شيره همچين می چسبند بهت که نمی تونی ببخشيد باسن مبارکت را تکون بدی !!!

* ساعت يک ربع به هفت صبح در ورودی شرکت ( بعد از کارت زدن ) و نگهبان نه خيلی جدید :

نگهبان با حالت دفاع از ناموس مملکت : خانم شما کجا ؟؟؟
من در حاليکه هنوز چشام خوابه و مسلما مغنعه ام کجه : آقا من خيلی با حالم . نذر کردم صبح ها ساعت 6 از خونمون بيام بيرون که ساعت يک ربع به هفت برسم اينجا و از اين در بيام تو کارت بزنم و بروم دوباره خونمون !!! باشد که مورد قبول درگاه الهی قرار گيرد . خوب وقتی کارت میزنم يعنی کارمندم ديگه ...

* تو صف تاکسی های خطی :
تو نشستی تو ماشين و و نفر بعدی سرش را از پنجره میکنه تو : خانم ميره آرياشهر ؟؟
من : بله
ايشون بعد از اينکه نشستن : شوما هم همونجا ميرين ؟
من : نه من می روم تجريش !!! چون جديدا از امين آباد فرار کردم خواستم از اين وسيله نقليه که می دونم ميره آرياشهر استفاده کنم !!!
و اين قصه هر روز ادامه دارد ...


قربون شوما و دريا
خاتون که به لطف دولت مکرمه در راستای طرح فقر زدايی هنوز حقوق نگرفته و حالا حالا هم خبری از حقوقش نيست

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 11:39 AM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




سلام
* به سلامتی تعطيلات زمستانی مون هم تموم شد . برای من که خيلی لازم بود . خيلی وقت بود که يک دل سير نخوابيده بودم . االبته با توجه به اينکه درست خونه بقلی مون هيئت زده بودند اينه که شوما خودتون ميزان خوابی که بهمون بچسبه را حساب کنيد . تاسوعا که ما مثل هر سال رفتيم خونه طاهره اينها برای آش نذری . هفته قبلش کبا پوريا رفته بوديم که روغن ببريم . مامان طاهره مثل هر سال کلی سفارش پياز داغ ها را کرد که کم نگذارم و خسيسی نکنم و اينکه امسال کلی زياد سرخ کرده و کم نمياد . من هم مثل بچه خوبها کلی سرم را تکون دادم .صبحش هم رفتم برای سبزی خورد کردن . امسال گلشن نبود . بچمون فارغ التحصيل شده و رفته تبريز اونجا هم بچمون رفته استاد دانشکده ما شده . وقتی اين اتفاق افتاد فهميدم که همانا ما چه همه بزرگ شديم . اول قرار بود که برای تعطيلی ها بياد ولی هوا خوب نبود و نشد . اينه که من امسال کلی تنها سبزی خورد کردم . جالبيش اين بود که من امسال مقام مامان بزرگ افراد سبزی خورد کن را داشتم و کلی راجع به سايز سبزی ها و نحوه خورد کردنشون نظر دادم . خولاصه اش اينکه تاسوعا اينجوری بود . عصر که پوريا آمد دنبالم و رسيديم خونه . تو کوچه که رسيدم کلی ترس ورم داشت . اين خونه بقل دستيمون که هيئت شده بود . کلی گوسفند کشته بود شايد نزديک 15 تا ... اونوقت ماشين هايی که آمده بودند خون گوسفند ها را همه اش را ريخته بودند رو ماشيناشون !!! يعنی همه ماشينشون را خونمالی کرده بودند ...خيلی صحنه بدی بود . ماشين های سفيد را که ديگه نمی شد نيگاه کرد . راننده های ماشين ها هم خيلی مفخر کنار ماشين هاشون واستاده بودند و مراسم گوسفند کشون را نظاره میکردند . به خدا مردم دييوونه شدند . اين سرب تو هوا بالاخره رو يک جای آدم اثر میکنه و خودشو نشون می ده ديگه شوخی که نيست !!خولاصه اش اينکه آقا ما که به کسی کاری نداريم هر کی هر کاری میخواد ، بکنه . اصلا بره دوش خون بگيره ولی خوب عقل هم بد چيزی نيست . آدم بايد گهگاهی اندازه نخود ازش کار بکشه
* ببينم چند وقته حال موش های ما را نپرسيديد . حالشون خوبه با کوچولوهاشون زندگی میکنند . بعد از طی کردن دوره بحرانی بزرگ کردن بچه ها !!! الان وقت خوبيه چون بچه هاشون ( دو تا هستند ) که قد نخود هستند کلی با نمکن. کلی ايجاد سر گرمی میکنند. بيشتر از همه سيب زمينی پخته را دوست دارند و عدس و نخود خيس شده يا پخته . کاهو را به همه چی ترجيح می دهند و اگه کاهو نباشه سراغ هويج و سيب می روند . يکی از کوچولوها خيلی شيکمو تشريف داره و حتی با چشمان بسته در حال خوردنه . وقتی براشون غذا می ريزم اول از همه مياد و دو تا نخود می گذاره تو يک لپش و دو تا می گذاره تو يک لپ ديگه اش . بعد می ره سراغ کاهو و جای خالی تو لپ هاشو با کاهو پر میکنه و دست آخر مياد ميشينه سيب زمينی می خوره !!! اينجوری قيافه اش کلی خنده دار میشه . هر روز که بهشون غذا میدم میگم چاق بشين چله بشين بعد ببرمتون بدم عقاب های پارک پرديسان بخورنتون !!! ولی پوريا دلش نمياد که به اهداف شيطانی من عمل کنه . هر دفعه مامان می بينتشون ميگه کی میخواهی اينها را بگذاری دم در !!!

قربون شوما
خاتون موش پرور

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 2:48 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger