*آرش دیگه کاملا معنی روپوش مغنعه من را میفهمه به محض اینکه تنم میکنم شروع میکنه به گریه و هر جا باشه به سمتم میاد و با دستاش پاهام را میچسبه . میمیرم براش . عزیزه دلم . صبحا که میگذارمش میرم کلی حرصم از همه چی در میاد تا یک ساعت اخلاقم سگیه !!! آقا این پول نفت را بدن به ما بریم بشینیم خونمون بچمون را بزرگ کنیم دیگه * روز مادر را به مامان جانم مرخصی دادم و با پسرکم آمدم اداره . رییس که برای بار هزارم رفته مکه . جشن روز مادر هم بود وتقریبا اداره تق و لق .با هم یک سر زدیم به مهد برای سلام و علیک و تبریک . تا از در مهد رفتم تو آرش سفت با دو دستاش مغنعه ام را چسبید و حاضر نشد اونجا بقل هیچکدوم از مربی ها بره . میخندم میگم مامان جان فقط آمدیم احوال پرسی نمیخوام بگذارمت که محمد مهدی دو هفته از آرش کوچولو تره ولی ماشالله کلی از آرش درشت تره . با مامانش سلام و علیک کردم و دو تا موش را گذاشتیم کنار هم دوتاییشون انگار همدیگه را یادشون افتاد . به طرف همدیگه خم شدن و هم رو بغل کردند خیلی صحنه رمانتیکی بود . تا اینکه محمد مهدی در حین سلام و علیک کردن با پسرک ما چنگ زد تو همون دو سه تا تار موی ایشون و دِبکش !!! اینجا بود که آرش ما هم کم نیاورد و روی جنگ جویانه اش را که حتما از من به ارث برده نشون داد و اولین جایی که از صورت محمد مهدی آمد تو دهنش گاز گرفت( دماغ بنده خدا ) حالا من و مامان اون هم خنده مون گرفته هم میخواستیم این دو تا جنگجو را از هم جدا کنیم ولی مگه میشد . همچن گره خورده بودن تو همدیگه که نگو هیچکدومشون هم ول نمی کردند تا گریشون در آمد خولاصه صحنه جالبی بود
* مامان فرین که یک ماه از آرش کوچولو تره برگشته میگه " آرش تو چرا اصلا بزرگ نشدی " آقا من هم حساس !! برگشتم گفتم عوضش شما خودت حسابی چاق شدی !!! آخ دماغش سوخت من هم کیف کردم تا اون باشه به پسر من تیکه نندازه . * آرش دیگه خیلی راحت سینه خیز میره و سرعتش بالا رفته کمی هم دستش را میگیره به اشیا و به کمکشون وایمیسته ولی هنوز چهار دست و پا نشده . مامانش هم عجله ای برای این کار ها نداره . هر بچه ای برای کار هاش سرعت و مدل خودش را داره .من تو این مدت در جواب کسایی که بهم حرفهایی عجیب زدند تقریبا فقط لبخند زدم . بالاخره همه بچه ها هم دندون در میارن ، هم سینه خیز میرن، هم چهار دست و پا راه میرن و هم بالاخره می دون . اتفاق دیگه ای جز این نمی افته
*دلم یک مسافرت خوب میخواد . مسافرت بدون همراه !!!فقط خودمون سه نفر .یک جایی هم که تا حالا نرفتیم ( این تیکه اش راحته چون تقریبا ما هیج جا نرفتیم ) . خیلی وقته مسافرت هامون دسته جمعیه !!!
* می خوم عکس بگذارم نمی شه . پوریا هم آمده دنبالم باید برم . شاید فردا