* آرش كوچولوي من كم كم از كوچولويي در آمده و براي خودش مردي شده آرش الان دقيقا سه ماه و 20 روزشه . دنياي من هم فعلا فقط حول اين كوچولو مي چرخه همه حرف و صحبتم با آرش شروع ميشه و به اون ختم ميشه . انگار كه از اول آرش پيش من بوده ، با من بوده . *مادر بزرگ پوريا هفته پيش فوت كرد و كل فاميل جمع بودند. اول نگران بودم كه با اين همه فاميل ديده و نديده چه جوري كنار مياد . اون هم تو شرايطي كه كسي حوصله گريه بچه را نداره ولي پسركم به قدري خوش اخلاق بود و با جمعيت كنار مي آمدو دلبري ميكرد كه نگو . كلي خودم تو دلم قربونش رفتم .
*پسره لختي ، وقتي پوشكش را باز ميكني آنچنان عشقي ميكنه كه ديگه دلت نمياد ببنديش .اين پسمله كه حاضر نيست دو دقيقه رو زمين بدون هم صحبت بمونه وقتي بازه كلي وقت براي خهودش تنهايي عشق ميكنه .
* آرش من شديدا به خوردن دستهاش و به خصوص شصتش ( درست نوشتمش يا سين هستش !!!) علاقه داره و گهگاهي سعي ميكنه هر دو تا دستش را با فشار تو دهنش جا بده . بچم از اون پسر دهن گشادا ميشه .
پي نوشت :پسرك نارنجي پوش تازه از حموم با پدرش برگشته . موش مامانش عين بچه داهاتي ها لپ گلي شده . پسره كچل با اون كلاه مسخله اش ...