نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام

* پايان ماه هفت و ورود غرور آفرينم را به ماه هشت به همه همنوعان تبريک ميگم .بعضی وقت ها فکر میکنم طفلکی فیلها که 24 ماه تو اين وضعيت هستند . آنقدر خوش اخلاق و خوش حوصله شدم که نگووووووووووو. طفلکی دور و بريهام از فاصله 2 متری باهام حرف می زنن . یک فلاش بک بزنم به دوران خوش سريال های ماهپاره . اون قسمت FRIENDS بود که فيبی سه قلو های برادرش را حامله بود ( اين خودش داستانی داره !! فيبی دلش را به برادرش و خانم برادرش قرض داده بود ) بعد ماه های آخر بود و شديدا ديوانه شده بود بنده خدا ريچل و مونيکا جرات نداشتن بهش نزديک بشن . ليوان چايی را براش می گذاشتن روی راکت تنیس و بهش تعارف میکردند !!! خوب من الان اونجوری شدم . بی خوابی شب ها حسابی کلافه ام میکنه و روز ها تو شرکت، رفتارم دقيقا مثل هاپوهای زخمی می شه. طفلکی همکار هام . پوريا هی ميگه که ديگه نمیخواد بری . ولی خوب همينجوری الکی که نمیشه نيومد . بعدشم مرخصی هام را برای بعد از دنيا آمدن جوجه لازم دارم . ولی اگه تا ماه رمضون دنيا نياد ديگه با شروع ماه رمضون نميام اداره و مرخصی ميگيرم .

* يادتون هست که من يک عدد بيانيه صادر کرده بودم مبنی بر اينکه اصلا نمی خوام خريد های اضافه و فانتزی کنم . خوب می تونيد بهم بخندين . چون تمام اون چيز هايی که قرار بود نخرم را خريدم . همه اش هم تقصير پوريا است .هی برای خريد هامون طرح های ضربتی اجرا می کنه و دچار حالت های هيجان زدگی شديد ميشه و هر چی خانم يا آقای فروشنده پيشنهاد ميده را ميگيره . بچه ام به روش خواهر زاده گل يکی از دوستان دچار حالت های " همه اش " میشه !!! فکر می کنم دست خودش نيست . دچار حالت های هيجان بارداری شده .

*پوريا ريش پرفسوری گذاشته . شايد برای اينکه قيافه اش بيشتر به پدر ها بخوره ( جانم ، کلی هيجان زده است ) کياوش بهش ميگه : آقا پوريا ( وقتی می خواد جدی بشه آقا و خانم را سر اسم ها می گذاره ) . سيبيلت هم که در آمده . ( بعد از کمی مکث ) ولی اصلا بهت نمياد !!!بچه پررو برگشته به من ميگه : خاله نگار جديدا خيلی داری چاق ميشی ها !!! انگار يک بادکنک گذاشتی زير لباست .

* رفته بوديم خونه کتی و سيامک برای جشن درست کردن بادبادک . کلی همه خانواده روی کاغذ بادبادک نقاشی کشیدند . من هم خودم را با اين دلم کشيدم . پوريا هم آمده و خودش را کشيده بقل دستم و يک موش کوچک را هم بينمون کشيده . می خندم ميگم اگه اين موش کوچک اين بطرونه پس من چرا اين همه چاقم ؟ پوريا مفتخرانه ميگه اين برای 4 ساله ديگه است !!! ( دهن باز من را تصور کنيد ) .در همين جشن بين علما سر نحوه بستن چوب و نخ و اين حرفها توافق نشد . کياوش آمده خيلی دانشمندانه به کتی ميگه : می دونی چيه خاله کتی بايد بريم يک کتاب راجع به درست کردن بادبادک بخريم و بخونيم !!

* من خوابم مياد ، من خوابم مياد ، من خوابم مياد

قربان شما
خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 11:35 AM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger