نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام
*زمان داره به سرعت می گذره و من در هفته بيستم هستم يعنی درست در نيمه راه و همينقدر که تا الان آمدم بايد ادامه بدم . موش کوچک من تا 7 مهر ماه فرصت داره دنيا بياد .اصراری برای نيمه اولی بودنش ندارم ولی معمولا بچه ها اصرار زيادی به زود دنيا آمدن دارند . من که خودم متولد 4 آبان هستم که برام 30 شهريور شناسنامه گرفته اند . يعنی 56/6/30 و اگه موش ما همون روز هم دنيا بياد ميشه 86/6/30 درست 30 سال اختلاف . ضربات موش کوچک را احساس می کنم . بخصوص وقتی خيلی نشسته ام تو سمت چپ گلوله ميشه و به نشانه اعتراض ضربه محکمی حواله مامان جانش میکنه . بعد از اينکه می رسم خونه يک ساعت مال من و موش کوچکه . توی اون زمان هم برام چند چشمه مياد و حرکاتش از روی دلم کامل مشخصه . دوران جالب و خنده داريه .

* کياوش نشسته کنارم ميگه
کيا : می دونی نی نی ات چه طوری دنيا مياد
خاتون : خوب خاله جان ميريم پيش آقای دکتر . آقای دکتر برامون درش مياره !!
کيا ( در حاليکه نافش را نشون ميده ) : می دونی ماها همه ناف داريم !! که وقتی دنيا ميايم آقای دکتر گره اش ميزنه
خاتون ( با چشمانی گرد ) : خوب
کيا : خوب وقتی رفتی دکتر . آقای دکتر گره نافت را باز میکنه . نی نی را مياره بيرون بعد دوباره گره اش می زنه
خاتون : !!!
بچه جان تو اين همه سواد را از کجا آوردی من هم سن تو بودم کلی خنگول بودم .

*رفتم مهد ادره !! نگيد که چه همه هولی . برای اينکه با وجود سرعت عمل من در اين کار سرعت عمل بقيه ملت تو همه چی بيشتره نشون به اون نشون که مدير مهد با يک لبخند اعلام کردند که حتی اگه به مرخصی شش ماه برخورد کنی و بخواهی موش کوچک ر ا فروردين بياری ، 10 نفر جلو تر از تو هستند و اين يعنی هيچ !! مشکل بزرگ ما اينه که شرکت خودمون چند سال پيش با ورود مدير عامل جديد و سياست حذف امکانات ( سرويس ، ناهار ، مهد کودک و تيم های ورزشی و ..) مهدش را تعطيل کرد و ما الان بايد از مهد شرکت همسايه استفاده کنيم که خوب اولويت با بچه های اونها است . اونها هم که ماشاء الله دست به ازدياد جمعيتشون به خاطر جوونی سيستمشون چند برابر ما است . تا من بيام اين موش کوچک را به دنيآ تحويل بدهم اونها شيش تا تحويل دادند !! . ولی همينطوری برای دلخوشی من يک فرم بهم داد که پر کنم و تو نوبت بمونم . تو فرم اسم موش کوچک را پرسيده بود ميگم که اين موش من هنوز اسم نداره .مدير مهد می خنده ميگه فاميل که داره !!!من هم با لبخندی بزرگتر فاميل پوريا را نوشتم . برای پوريا که تعريف کردم خيلی باحال می پرسه حالا فاميلش را چی نوشتی ؟؟ مردم از خنده ميگم پوريا جان دست شوما درد نکنه تازه بعد از 4 سال می پرسی فاميل را چی نوشتم !!! اين حرف را جای ديگه نزنی ها بهمون می خندن .
قربان شوما خاتون مادر

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 1:28 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger