اون موقع ها که ما بچه بوديم و ماهواره ای هنوز اختراع نشده بود و داشتن ويدئو يک جورايی جرم بود و فيلم هاش هم از انواع
راکی ، ترميناتور و هندی های وحشتناک فراتر نمی رفت و بصورت قاچاقی توسط يک آقايی با سامسونيت خيلی بزرگ جابجا ميشد
و ما ها کارتون های پاپای ، پلنگ صورتی ، تام جری ، بامبی ، سيندرلا را بصورت هزار باره و البته صد پاره با پرژکتور های سوپر هشت بابا ها ميديدم يک چيزی هم به نام تلويزيون وجود داشت با دو تا کانال . تلويزيون که همينطوری خداييش تو روز های عادی برنامه نداشت . ما بوديم و ساعت و پنج و اون ريتم اعصاب زن برنامه کودک و بچه ای که آنقدر راه میرفت تا پرده قرمز بالا بره . بعدشم اگه می خواستند تحويلمون بگيرند با کارتون های بی رنگ تحويلمون میگرفتند . ما هم کارتون نديده ذوق مرگ میشديم و کلی با "پدر پسر شجاع " و " هاچ زنبور عسل " خوشحالی مینموديم . اگه هم عزاداری ميشد که خدا راشکری تو مملکت ما روز های عزاداری بيشتر از 365 روزه که ديگه بد تر قيافه شديدا عزادار مجری ها بود و ديگر هيچ . باز خيلی تخفيف می دادند همون کارتون پدر پسر شجاع را بدون موسيقی و با صدا گذاری ناهنجار تحويلمون میدادند که يک وقت کيف نکنيم و کوله بار گناهمون سنگين نشه . حالا همه اين حرفها را زدم که بگم ماه رمضون يک سال يک شعرکوچولويی را پخش کردند که تا مدتها همون را میگذاشتند .احتمالا مال اين جناب رحماندوست بوده من از صحنه های اون برنامه فقط يک شتری را يادم مياد و يک درخت نخل همين . ولی شعرش را دوست داشتم . هنوز هم دوسش دارم ياد شبهای شيراز و پايگاه هوايی وبازی های بچگونه تو پارک عقاب ميوفتم . ماه رمضون ها وقت سحر خروس حنايی گشاده پر ميگه سحر شد سحر سحر پاشيد خدا رو صدا کنيد نماز بخونيد دعا کنيد