نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام
* من معمولا عصر ها نمی خوابم چون اونوقت شب اصلا خوابم نمی بره . گهگاهی هم که خيلی خسته ام به پوريا ميگم که منو بيدار کنه وگرنه همانا تا صبح نمیگذارم بخوابه . حالا اين توضيح را داشته باشين تا بقيه اش را بگم . جاتون خالی جمعه رفته بوديم عروسی . خيلی دير برگشتيم ديگه طرفهای ساعت 2 خونه بوديم . بعد چون من هم خيلی احساس خانه داری و خانم گلی بهم دست داده بود هرچی لباس اداری داشتم شسته بودم اينه که تازه اون موقع مجبور شدم که واستم روپوش اتو کنم . اينکه تا بخوابيم ساعت نزديک 3 بود. شوما خودتون قيافه من را شنبه صبح تصور کنيد. چشمام که اصلا باز نمی شد خودم هم مثل چسب چسبيده بودم به جام . بعدشم که بنده تو عروسی خيلی هنرمندی کرده بودم و تا دلم خواسته بود قليون کشيده بودم اين بود که آقا سرم سنگين شده بود مثل سندون !!!! اينجوری بود که کلکسيون تکميل بود خيلی دلم میخواست که نرم شرکت ولی اولندش که مرخصی نداشتم و رييسم اخراجم می کرد دومندشم که يک جلسه داشتم که اگه نمیرفتم باز هم رييسم اخراجم میکرد . اينجوری شد که مجبور شدم برم . ولی آقا تا برسم خونه مردم از خواب . پوريا که آمد زود شام خورديم و من ديگه ساعت 8 اعلام کردم که پوريا من دارم میرم تو جام . ولی آقا تا چشام گرم ميشد پوريا ميومد من را بيدار می کرد تا ساعت 11 يک ساعت يک بار آمد و هی گفت که خاتون جان بيدار شو شب خوابت نمی بره ها !!!! من را ميگی دلم میخواست بزنمش ولی متاسفانه از زور خواب نا نداشتم حرف بزنم . امروز صبح بهش ميگم که آخه بچه جان چرا اين همه من را دق دادی ديشب ؟ ميگه خوب قانون خودت بود که وقتی اينجوری میخوابی شب ها بد خواب ميشی !! من هم ميخواستم بيدارت کنم که بتونی شب بخوابی !!!! ميگم که آخه شوهر جان اون قانون بيدار کردن خاتون مال زمانيه که من مثلا ساعت 5 خوابيدم و تو بايد من را ساعت 7 يا 8 بيدار کنی ولی وقتی من 8خوابيدم و شب قبلش هم کلی انرژی خرج کردم که ديگه بی خوابی مفهومی ندارد که !!! اينه که ملت مسلمان به خدا انصاف نيست خواهشمند است که روزی عروسی کنين که هم خودش و هم فرداش تعطيل باشد تا بلکه افرادی که مثل من بتونند به حيات زندگانيشون ادامه بدهند .
* آقا من هميشه با عروسی و مدل موهام مشکل دارم . در مجموع 4 تا تريش مو روی سر مبارک ما هست که اين آرايشگر های گرام تمام تلاششون را میکنن تا همه هنر هاشون را روی سر من پياده کنند ولی آقا آخرش همه اش مدل کچلی می شوم . باور نمی کنين از شاهدان عينی تو نامزدی و عروسی مسيحا بپرسين . همچين موهای من را چسبونده بودن کف کله ام که نگو. به قول طاهره ديگه خيلی زن شده بودی !!!اينه که برای جمعه که عروسی دعوت بوديم فکر کردم بابا آرايشگاه را وللش خودم سرم را يک کاری میکنم ولی باز از اونجاييکه خودم خيلی هنرمندم همه اش داشتم فکر میکردم که آخه اين خرمن گيسو را چه کار کنم . پنجشنبه برای ابرو هام رفتم . ولی يک دفعه جو گير شدم پرسيدم که مينا جون شوما اين جمعه هم کار ميکنيد ؟ مينا هم گفت که نه . من هم همون لحظه اعلام کردم که پس موهای من را کوتاه کنيد . اينجوری شد که تنها آقايی که تو مراسم عروسی لباس شب پوشيده بود من بودم !!!

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 1:35 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger