سلام آمده دم در اتاق و صدام کرده بيرون . يک خانم ميانسال چادری . تو ناهار خوری ديده بودمش . می خنده و ميگه به ما گزارش دادند که شوما حجابتون درست نيست . همون حالت ها ی دانشگاه يک دفعه ميريزه تو دلم . ميگم يعنی چی ؟؟می خنده ميگه يعنی آرايش دارين .منظورش رو از خنده اش نمی فهمم . دوست دارم بهش بگم که اين موضوع خنده دار نيست ولی ياد گرفتم که تو اين موقعيت بايد در خوش اخلاق ترين حالتم باشم . نگاه میکنم تو چماش ، می پرسم من الان آرايش دارم ؟ نگاه ميکنه تو چشام و ميگه نه !!! ميگم خوب ؟؟!!! ميگه خوب يعنی موهاتون بيرونه . ناخودآگاه دستم ميره به مقنعه ام . حس میکنم که چهار انگشت از موهام بيرونه . مقنعه ام را می کشم جلو . ميگه از اين به بعد بيشتر رعايت کنين وگرنه اخطار کتبی براتون مياد .
ياد دستشويی اداره شماره (1) ميوفتم که هميشه دو نفر از توش ميان بيرون . يک خانم و يک آقا و همه هم می دونند . ياد اکيپ آقايونی ميوفتم که جهت انجام اعمال شريفه برای هم خانم جور میکنند و همه هم می دونند .بعد ياد آقايون و خانم هايی ميوفتم که در همين مکان مقدس بعد از اينکه يک کم همه فهميدند اعلام کردند که " من همسر دوم هستم " !!!. بعد به اين نتيجه رسيدم که خوب مسلما به جز چهار انگشت مقنعه عقب من هيچ مشکل شرعی ، اخلاقی و اسلامی ديگه ای تو اين شرکت وجود نداره .
بعد از همه اين ها ياد مزگان افتادم . مژگان بچه با حالی بود و دو تا برادر سخت گير داشت که مجبورش می کردند چادر سرش کنه . يک بار که داشت غر می زد ما گفتيم که بابا مژگان انشاءالله يک شوهر خوب گيرت بياد که کار به کار روسری ات نداشته باشه .خنديد و گفت بابا اگه شانس منه يکی گيرم مياد که حتی در حين انجام اعمال شريفه همميگه " تو روسريت را بکش جلو کی باسرت کار داره " !!!!حالا حکمت حجاب برای اينها هم همينه . تو حجاب ظاهری ات را حفظ کن حالا زير سايه اون هر غلطی می خواهی بکن . اونوقت من ميگم می خواهم از خدمات رايگان به بيماران روانی در منزل استفاده کنم شوما باور نمی کنين . خوب آدم همينجوری ديوونه ميشه ديگه خاتون بی حجاب