سلام الان طاهره زنگ زد . سمينار داشتند رفته بودند دانشگاه تبريز . از بوفه دانشکده خودمون بهم زنگ زد . آنقدر هيجان زده شده بود که نگو . ميگفت نگار هيچی فرق نکرده همه چی همونجوريه . کلی دلم خواست . کلی دلم تنگ شد . کلی اشکم در آمد . حالا باز دوباره شهريور و مهر شده اين سفر طاهره هم روش و من هوس دانشگاه خودمون و درس نخوندن هام زده به سرم . دلم می خواست باز هم می شد رفت با دل راحت روبروی دانشکده ، رو سنگ های سرد نشست و يک دل سير دانشکده را نگاه کرد و صد البته آشنا های مهم را ديد زد !!!!