سلام خوب به سلامتی ما امسال هم موفق شديم که بريم نمايشگاه کتاب و اين سنت حسنه را اجرا بنماييم اول از همه مثل هميشه قرار گذاشتيم ميدون ونک و باز هم مثل هميشه من با يک ربع تاخير رسيدم . ( چه کار کنم ديگه اجرای دقيق مراحل برام مهمه ) بعد يک آقايی داشت داد می زد نمايشگاه . ما هم رفتيم نشستيم تو ماشينش . پرايد نقره ای داشت . دوتا دختر هم پشت نشسته بودند ما هم بر طبق قوانين مملکتی طاهره را نشونديم پشت و خودمون که خيلی غيرتی هستيم نشستيم جلو کمربندمون را هم بستيم . ولی آقا راننده نيومد که نيومد . بعد که ما مقادير متنابهی بوق زديم آمد و. گفت که پنج نفره می روم . من هم که همچنان کمربندم را بسته بودم اعلام کردم که چی چی رو پنج نفره میری !! تو اين گرما !!!ما خودمون 40 بار اين هفته رفتيم و آمديم اون هم خودشم چاهار نفره !!!ايشون هم اعلام کرد که بنده از بالا خالی بر میگردم ( جون عمو و دايی جانش ) و ضرر میکنم . شما هم که ماشاااله لاغرين دوتاييتون جلو بشينين . من هم آقا رگ ترکيم بالاا زد و در حاليکه کمربند را باز میکردم و پياده میشدم اعلام کردم که ما بعله لاغريم ولی شما ماشالله همچین لاغر نيستين ( اندازه کاميون بود ) نمی دونم چطور می خواست ما را جلو جا بده . خولاصه اينکه پياده شديم . کلی خنديدديم که حالا هيشکی ما را نمی بره و از اين حرفها . بعد از اونجا که من خيلی نابغه هستم و در امور مکان يابی دست کمی از GPS ندارم اعلام کردم که ميريم تجريش و زير پل پياده ميشيم و تا درب شمالی هم يک ماشين مستقيمی ميگيرم .ممکنه طول بکشه ولی همانا من جلو دو نفره نمی شينم و لا غير !!!خولاصه همين کا را هم کرديم . خيلی هم خوب رفتيم و شلوغ نبود کمتر از بيست دقيقه تو راه بوديم . تو نمايشگاه هم کلی خوش گذشت و از جربيات سالهای قبل کلی استفاده کرديم . اولا که من کلی مواد قندی و غير قندی به همراه آبميوه و آب معدنی با خودم برده بودم که از شدت کتابزدگی نميريم . اسم کتاب های داشته خودمون را نوشتم که تکراری ( برای پوريا ) خريد نکنم و از مهمتر اينکه اسم ناشر های خوب را نوشته بودم که بدونم کجا ميريم و ناشر های خوب را رد نکنيم و غرفه ها را الکی نچرخيم تا بميريم اين کار هخايی بود که هر سال به خودم میگفتم که بايد انجام بدهم و هر سال هم انجام نمی دادم . . اول از همه هم رفتيم خارجکی ها که کلی از رنگ و نقش کتاب ها غش و ضعف نموديم . من کلی تو قسمت آشپزی اش ايستادم و عکس کتاب هاشو نگاه کردم . خيلی با حال بود . بعد هم مثل پارسال ها کلی بار کشی نکرديم تا دستمون سنگين شد رفتيم داديم قسمت امانات و دوباره گردش را شروع کرديم . سالن بچه ها را هم گذاشتيم برای حسن ختام برنامه ولی از اونجاييکه من به کتاب های رده سنی الف خيلی علاقه دارم بيشتر خريدم برای خودم تو اون سالن بود . طاهره بنده خدا ديگه يک جاهايی می نشست وسط سالن تا من بگردم و بيام .آخرش هم يکی از اين گاری های حمل بار گرفتيم تا کتاب ها را تا دم ماشين بياره . در مجموع خيلی خوب بود و خوش گذشت . نسبت به پارسال برای من بهتر بود . يک کتاب از بخش خردسالان گرفتم که کلی متعجب شدم چون کتاب بزرگسالانه . کتاب خديوزاده جادو شده یا شاهزاده ای که خر شد . يک جور سفر نامه ملا نصرالدين است . و نويسنده اش يک آقای روسه . البته اين جلد دوم مجموعه است . جلد اولش به اسم شهر آشوب است که چاپ نشده بود . چاپ قبل از انقلابش تو مجموعه کتابخونه مامان بود و از جمله کتاب هايی بود که از فروش يک دفعه کتابخونه در امان موند . تو اين داستان ملانصرالدين شخصيت واقعی داره و جدا از اون کتاب هايی است که براش جک و لطيفه می سازند .کتاب خيلی قشنگی است . . خولاصه کلی خوشحال شدم . ولی شهر آشوب را چاپ نکرده بودند . خولاصه اينجوری قربون شوما خاتون