سلام * به سلامتی تعطيلات زمستانی مون هم تموم شد . برای من که خيلی لازم بود . خيلی وقت بود که يک دل سير نخوابيده بودم . االبته با توجه به اينکه درست خونه بقلی مون هيئت زده بودند اينه که شوما خودتون ميزان خوابی که بهمون بچسبه را حساب کنيد . تاسوعا که ما مثل هر سال رفتيم خونه طاهره اينها برای آش نذری . هفته قبلش کبا پوريا رفته بوديم که روغن ببريم . مامان طاهره مثل هر سال کلی سفارش پياز داغ ها را کرد که کم نگذارم و خسيسی نکنم و اينکه امسال کلی زياد سرخ کرده و کم نمياد . من هم مثل بچه خوبها کلی سرم را تکون دادم .صبحش هم رفتم برای سبزی خورد کردن . امسال گلشن نبود . بچمون فارغ التحصيل شده و رفته تبريز اونجا هم بچمون رفته استاد دانشکده ما شده . وقتی اين اتفاق افتاد فهميدم که همانا ما چه همه بزرگ شديم . اول قرار بود که برای تعطيلی ها بياد ولی هوا خوب نبود و نشد . اينه که من امسال کلی تنها سبزی خورد کردم . جالبيش اين بود که من امسال مقام مامان بزرگ افراد سبزی خورد کن را داشتم و کلی راجع به سايز سبزی ها و نحوه خورد کردنشون نظر دادم . خولاصه اش اينکه تاسوعا اينجوری بود . عصر که پوريا آمد دنبالم و رسيديم خونه . تو کوچه که رسيدم کلی ترس ورم داشت . اين خونه بقل دستيمون که هيئت شده بود . کلی گوسفند کشته بود شايد نزديک 15 تا ... اونوقت ماشين هايی که آمده بودند خون گوسفند ها را همه اش را ريخته بودند رو ماشيناشون !!! يعنی همه ماشينشون را خونمالی کرده بودند ...خيلی صحنه بدی بود . ماشين های سفيد را که ديگه نمی شد نيگاه کرد . راننده های ماشين ها هم خيلی مفخر کنار ماشين هاشون واستاده بودند و مراسم گوسفند کشون را نظاره میکردند . به خدا مردم دييوونه شدند . اين سرب تو هوا بالاخره رو يک جای آدم اثر میکنه و خودشو نشون می ده ديگه شوخی که نيست !!خولاصه اش اينکه آقا ما که به کسی کاری نداريم هر کی هر کاری میخواد ، بکنه . اصلا بره دوش خون بگيره ولی خوب عقل هم بد چيزی نيست . آدم بايد گهگاهی اندازه نخود ازش کار بکشه * ببينم چند وقته حال موش های ما را نپرسيديد . حالشون خوبه با کوچولوهاشون زندگی میکنند . بعد از طی کردن دوره بحرانی بزرگ کردن بچه ها !!! الان وقت خوبيه چون بچه هاشون ( دو تا هستند ) که قد نخود هستند کلی با نمکن. کلی ايجاد سر گرمی میکنند. بيشتر از همه سيب زمينی پخته را دوست دارند و عدس و نخود خيس شده يا پخته . کاهو را به همه چی ترجيح می دهند و اگه کاهو نباشه سراغ هويج و سيب می روند . يکی از کوچولوها خيلی شيکمو تشريف داره و حتی با چشمان بسته در حال خوردنه . وقتی براشون غذا می ريزم اول از همه مياد و دو تا نخود می گذاره تو يک لپش و دو تا می گذاره تو يک لپ ديگه اش . بعد می ره سراغ کاهو و جای خالی تو لپ هاشو با کاهو پر میکنه و دست آخر مياد ميشينه سيب زمينی می خوره !!! اينجوری قيافه اش کلی خنده دار میشه . هر روز که بهشون غذا میدم میگم چاق بشين چله بشين بعد ببرمتون بدم عقاب های پارک پرديسان بخورنتون !!! ولی پوريا دلش نمياد که به اهداف شيطانی من عمل کنه . هر دفعه مامان می بينتشون ميگه کی میخواهی اينها را بگذاری دم در !!!