نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام
* آقا از چهارشنبه ای من و پوريا دو تاييمون آنفولانزای خيلی بدی گرفتيم و مجبور به کوچ موقت شديم تا يکی ازمون مراقبت کنه . نمی دونم من و پوريا اين شيش ماهه چمون شده از يک چاله در ميايم ميوفتيم تو يک چاله ديگه !!! اون هم بدون تعطيلی .اميدوارم زود تر اين دو ماهه آخر سال هم تموم بشه که هيچ ازش خوشم نمياد ديروز يک دفعه يک صدای گرومپی آمد دويدم آمدم تو اتاق می بينم پوريا در حاليکه همون زانوی مربوطه را گرفته تو دستش دراز شده وسط اتاق چشماش را هم بسته !! آقا وسط اين همه کار برا من افتاده زمين !!! من را می گی ديگه طاقت نياوردم همونجا زدم زير گريه . ( خاتون : بو هو بو هو بو هو بو هو .ما چرا اينجوری شديم ...بو هو بو هو بو هو ..) راستش خيلی ترسيدم گفتم الان پاش مياد تو دستش !!! بايد بريم پيوندش بزنيم !!! حالا بنده خدا پوريا هم مثلا می خواست من را دلداری بده می گه خاتون ببين چيزی نيست . هيچيش نشده تازه انگاری جا افتاده ببين ديگه می تونم خمش کنم !!!
* اول از همه پوريا مريض شد . تب و لرز گرفته بود چه جوری . رفتيم خونه مامان پوريا و ديگه نتونستيم بيايم بيرون . طفلکی مامان پوريا خودش کلی گرفتار بود . ما هم رو همه اون کار ها . از همون چهارشنبه من هم چشام غميش می رفت ولی ديگه روز عيد سعيد غدير همزمان با سالگرد قمری ازدواج مبارک و خجسته من و پوريا ، ديگه من هم از حال رفتم . شال و کلاه کرديم رفتيم بيمارستان جم بلکه کسی بتونه من را نجات بده . دکتره هم کلی اظهار فضل نمود و قيافه گرفت که من خيال کردم ببين چه همه دانشمنده . دواهام کلی با دواهای پوريا که چهار شنبه پيش دکتر خودمون رفته بود فرق داشت . رفتيم پيش بنده خدا مهتاب که آمپول ها را بزنيم . ديديم دکتر دانشمن نمای ما ورداشته نابغه کلی دواهای نامربوط داده .هيوسين داده بود بهم با آمپول حساسطت . نمی دونم چه جوری نتيجه گرفته بود من احتياج به اينها دارم . تازه از اين دوا بی ناموسی ها هم داده بود ( شياف ). فکر نمی کنن اين دکتر ها که بابا اين مريض ها ناموس دارند از سر کوچه نيومدند . من را بگو که می خواستم به پوريا هم بگم بياد دواهاش را عوض کنه !!! خلاصه ترجيح دادم به جای اينکه ناموسمون بر باد بره بريم يک دکتر ديگه . خلاصه رفتيم اورژانس سجاد را هم مزين نموديم و آمديم ... حالا باز خدا دکتر اولی را عمر بده اگه دوای عوضی بهم داد حداقل دو روز بهم استعلاجی داد که خيلی استراحت کرده باشم .
* از اونجاييکه من خيلی خوش شانسم . آمپول که بهم دادند. داروخانه ای به اين نتيجه رسيده بود که قنبل مطهر بنده خيلی لطيفه و سر سوزن معمولی براش خشنه !! اينه که مثلا به من لطف کرده بود و برای آمپول هام سر سوزن انسولين داده بود که اينجور که دانشمندان اعلام کردند امولسيون پنيسيلين از سوراخش رد نميشه . به قولی داداش من سوراخش تنگه !!! اين شد که من به اندازه 4 بار قنبل مطهرم سوراخ شد تا بلکه اين پنیسيلين تزريق بشه ...حالا من موندم و قنبل مجروح و کبود که نمی تونم روش به هيچ وجهی مانور بدهم !!! حالا بگيد خاتون جان دلت برا خودت نسوزه !!!
* از دو شنبه که آمدم همينجور پيش رييس بزرگ هستم . جديدا ميزان عشقش به من خيلی زياد شده !!! امروز که دوباره برا تحويل کارم رفته بودم تا نظر نهايی اش را بده . میگه : انگار امروز بهتری. ( آخه قيافه ام روز دوشنبه هنوز قمر در عقرب بود ) . بعد می گه ببين من شنيدم که يکی آنفولانزا گرفته چهار روزه مرده !!! می خندم میگم آقای دکتر نگران نباشين من چهار روزم را رد کردم حتما ديگه زنده می مونم . میگه نه تو را که می بينم فکر میکنم طرف آنفولانزای مرغی چيزی گرفته بوده ... !!!!

* راستی اين زوج روبروييمون هم درست وقتی ما نبوديم آمدند و من نديدم که عروس کشون چه جورياست

* آقا ببينم اين عيدی های اعلامی آقای رييس جمهور را به کدومتون دادند ؟؟؟ ما که چيزی نديديم . دودی از جايی بلند نمی شه ...
ديگه همين کم کم ديگه بايد جمع کنم برم خونمون .
مواظب هم باشين خوش بگذره قربون شوما خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 3:13 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger