* خوب از اول هم معلوم بود که اينجوری ميشه .بيخودی طولانی شد و بيخودی کشش داديم چيزی که راحت می شد حلش کرد بيخودی برای خودمون گنده اش کرديم .ولی خوب کاريش نمیشه کرد الان هم دلمون براش تنگ شده .هر جا ميریم حواسمون بهش هست و تو همه حرفها صحبتش ميشه . میدونم راهش يک تلفنه همين .الان خيلی وقته هی دستم ميره تا پای گوشی و هی برميگرده . پوريا میگه بيخودی داری سخت ميگیری چاره اش يک شامه همين اگه هی بخواهی بشينی بگی بايد اينجوری می شد ، بايد اونجوری میشد ، همينجوری بهانه آوردن ها ادامه پيدا میکنه و تا ابد هم طول میکشه .نمی دونم من قبلا اين همه بد نبودم . اين همه بدجنس نمی شدم ...
* خدمت جناب باران جان بايد همی عرض کنم که والا بنده نسبتی با خانواده آقای شهرام ناظری ندارم . فقط به صداشون و پسرشون عشق میورزم !!! همين ... اون گزارش جارچی را هم نمی دونم چی بوده . احتمالا يا کنسرت سعد آباد بوده یا کنسرت سالن وزارت کشور .البته درصد سعد آباد بيشتره چون جناب حافظ جان آنجا حضور داشتند و موقع کنسرت بعدی برای تحصيلات به نيويورک تشريف برده بودند و عاشقان را نا کام گذاشتند !!!حالا باز هم نمی دونم . تو کنسرت باشگاه انقلاب هم البته ايشون حضور گرم و صميمانه نداشتند .همه اين حرفها اينکه نسبت من با ايشون در همين حده . يعنی اين که ايشون می روند روی سن و برنامه اجرا میکنند ومن ميشينم رو صندلی تماشگران غير ويژه و با صدای دلنواز ايشون عشق میکنم . حالا نمی دونم تو جارچی چی نوشته بودم که اين احساس را ايجاد کرده بود که ما ها با هم فاميليم . البته اگه حافظ جان به وصلت با بنده راضی می شد خوب البته فاميل هم می شديم ولی خوب راضی نشد که البته حتما قسمت نبوده !!!( الان پوريا مياد طلاقم را ميگذاره تو سينی می فرستتم خونه بابام )
* خوب به سلامتی انگار قضايای کوچ پاييزه داره جدی ميشه ...بوی کوچ و بوی پاييز و ماه رمضون همه ب هم قاطی بشه چی از آب در مياد ....
خوش بگذره دست جمعی من هم بروم برای مملکت اسلامی يک کم شنا کنم .