*گذر زمان بد جوری آدم را غافلگیر میکنه . همه اش تو خیالم این بود که یک ساله ولی از تفریق دو سال 82 و 84 عدد 2 درمیاد . جمعه 2 سال میشه که اسم من و پوریا رسما کنار هم نوشته شده واین دو سال خیلی زود و خیلی خوب گذشته . بین خودمون باشه ولی قبلا فکر میکردم که آدم چه جوری میتونه یک مدت طولانی در کنار یک نفر زندگی کنه ( اثرات زندگی خوابگاهی ) ؟؟!!گهگاهی میخندم بهش می گم چرا از همون اولش نیومدی من را بگیری ؟ پوریا هم میخنده میگه می خواستم اول به 90 کیلو برسم بعد !!!درسته دو سال قابل این حرفها را نداره ولی الان میبینم که تو بعضی شرایط شاید همون سالها هم کم باشه .تو این دو سال خانواده هامون خیلی هوامون را داشتند و کمکمون کردند . تو سربالایی های اول زندگی دستمون را گرفتند و کشیدند بالا و تو سرپایینی هاش اجازه دادند برای دل خودمون تند تند بدویم و عشق کنیم .سالگرد اصلی میوفته تو بهمن ولی من اینیکی را بیشتر دوست دارم یک جوری انگار برام شخصی تره .
*حالا در آستانه دو سالگی بنده همانا یک عدد موی سپید توی کله مبارکم هویدا شده . من هم تا تو آیینه دیدمش کلی این شعر را برا
خودم بخوندم
موی سپيد را توی ايينه ديدم ...( لا لا لا )
آهی عميق از ته دل کشيدم ...( لا لا لا )
خواستم که تا شکوه را کنم آغاز ( لا لا لا )این مصرع را درست یادم نمیاد ولی فکر کنم یک همچین چیز هایی بود !!!
عقل هيم زد که خودت را نباز ...( لا لا لا )
عشق بايد پا در(ميونی کنه تا آدم احساس جوونی کنه ...( لا لا لا