* پنج شنبه ملت آمدن خونه ما . همچين برنامه ريزي شده نبود ولي وقتي كتي پيشنهاد داد من زود چسبيدم . ميگم كتي جان اين تنها روزي است كه من كلي خونه ام مرتبه . آنقدر هم كه خانمم شام از بيرون گرفتيم و كلي جاي همه خالي به همگان از جمله صابخونه خوش گذشت . آدم وقتي مهمون داره حتي اگه خيلي هم خودموني باشند و كلي به آدم كمك كنند خود صاحبخونه هيچي نمي فهمه . من وقتي مهمون شام دارم خودم اكثرا هيچي نمي تونم بخورم و تازه فرداش ميفهمم كه مزه غذاهام چي بوده !! احتمالا اين از اثرات تازه عروسي است و با توجه با گذشت 17 ماه نمي دونم اين تر و تازگي تا كي ميخواد ادامه پيدا بكنه .
* كياوش از وقتي رفته مهد انگار يك پله بزرگتر شده . پنج شنبه آمد و كلي گشت و گذار كرد . بعد آمده از پوريا ميپرسه كيا : آقا پوريا اين اتاق ماله كيه پوريا : كيا جان مال هيشكي . مال آقاي جالباسي و خانم كامپيوتر . ..بعد يك كم گذشت رفت دستشويي . از دستشويي كه آمد در حاليكه هنوز شلوار مباركش را پاش نكرده بود . دويده ميگه خاله نگار ميگما . دفعه ديگه من آمدم اين اتاقت را بگذار براي من يك دمپايي كوچولو هم براي دستشويي بخر ...
* كياوش هفته اول كه ميرفت مهد يك فيلم سينماي راه انداخته بود كه بيا و ببين . قانون مهدشون اينجوريه كه دو روز اول را نصفه روز اون هم با حضور مادر مهد ميمونه وهفته اول را هم مهد تا زماني كه بچه طاقت داشته نگهش ميداره و اگه مادرش بتونه مياد ببرتش . كم كم زمان موندن را زياد ميكنند تا آخر يك هفته ، ده روز تمام وقت ميمونه مهد. روز اول كيا به ياد كوچولويي تراش رفته بوده مهد و كلاس قبليشون و با مربياش سلام و اين حرفها در نتيجه راحت و بدون گريه مونده بوده . بعد از دو ساعت كه دلش تنگ شده يك دفعه اشكش در آمده . مربيش هم بنده خدا گفته
مربي : كيا جان تو كه خيلي پسر گلي بودي . اولش اصلا گريه نكردي كلي خوشحال بودي كيا ( در حال گريه ) : بابا من اصلا از همون اولش هم اشتباه كردم !!
* بعد از دو سه روز كه كيا مهد مي رفته مامانش ازش ميپرسه كه از مهدش راضيه يا نه و كيا اعلام ميكنه كه نه !! و ميگه اونجا من را خيلي اذيت ميكنند . اين خواهر ما هم حساس !! كلي هول برش ميداره
روشنك :كيا جان اونجا چي كارت ميكنند ؟ كيا : اونجا من را اذيت ميكنند روشنك ( با نگراني و تعجب ) : چي كارت ميكنند ؟؟!! كيا ( با ناراحتي و حالت حق به جانب ) : اول ميگند نقاشي كنيد تا يك ذره نقاشي ميكنيم ميگند وقتش تموم شده بايد بريم حياط بازي كنيم. تا يك ذره بازي مي كنيم ميگند بايد بريم بالا شعر بخونيم !! هي من را ازاين پله ها مي برند بالا ميارند پايين !!
* روشنك ما پخ نگفته اشكش در مياد چه برسه همچين مرثيه اي هم براش بخوني روشنك : مامان جان آخه چرا تو مهد گريه ميكني ؟ كيا : آخه مي دوني من وقتي دلم خيلي براي تو تنگ ميشه تو چشام اشك مياد . ميگما حالا تو يك عكس خودت را بده به من بگذارم تو كيفم كه هر وقت دلم تنگ شد نگاش كنم . مثل هون عكسي كه تو از من تو كيفت داري ها ..!!!
* پوريا يك هفت هشت ماهي هست كه ديگه سيگار نميكشه . اولش خيلي نه ولي الان دو ماهه كه خيلي وزن گرفته . بچه هايي كه پوريا را ديدند ميدونند بچمون تپلي هست ولي الان ديگه خيلي بيشتر شده .الان تقريبا دو برابر وزن 46 كيلويي من شده . فكر ميكنم با توجه به نسبت وزن و قد و اين حرفها يك 10 ،12 كيلويي اضافه داره. من هر چي ميگم كه نخوردن فايده نداره و بايد حتما با ورزش باشه گوش نميكنه . ميگه فعاليت بدني من زياده . ولي فعاليت بدني كاري، جزو ورزش هماهنگ و برنامه ريزي شده نيست ... فعلا دغدغه اصلي ما كم كردن وزن پوريا است . با توجه به هيكل سيامك قرار شد من پوريا را يك ماه بسپرم دست كتي شايد كتي و سيامك بتونند لاغرش كنند
