ديروز بعد از يك هفته تمام بحث و جدل بالاخره صبر يكيشون لبريز شد و وقتي ديد كه زبون من را طرف نيست و حرفهاش و منطق راي دادنش فقط توجيه هاي الكي و خاليه متصل شد به آخرين راه . چشمانش را بست و دهنش را باز كرد . تا اونجاييكه محيط اداري بهش اجازه ميداد صداش را بلند كرد و تا اونجاييكه محيط اداري هم بهش اجازه نميداد از الفاظ زيبا استفاده كرد . تنها جواب من بهش يك لبخند بود واينكه كانديداي شما نشانه شخصيت شما است !!! فقط براي اينكه طرف بحث ما نبود و فقط صرفا شنونده بود ميدوني دلم از چي ميسوزه از اينكه نصفشون از همين آدم هان كه چشمشون و گوششون را چسبوندن به اين كانال هاي ماهواره اي و بي اذن اونها كاري نميكنند . تا آخرين روز نظرش و تبليغش و استدلال هاش روي منطق تحريم بود انگار يكي ازمجري ها داره حرف ميزنه و جالبيش اين بود كه با توجه به شناخت قبلي من اصلا وارد بحث هاش نمي شدم و باهاش كاري نداشتم ايشون صرفا در جمع مخالفان و موافقانِ سخنگو، شنونده بودند !!!فقط اون وقتي مزه هاي الكي ميپروند جوابش را ميدادم . تا چهارشنبه همچنان در تحريم بود تا شنبه كه در بحث اعلام نتايج با خنده گفت كه به كانديداي شماره 2 راي داده . همه بنده خدا همكار ها حتي موافقان دهنشون 3 متر باز مونده بود . حتي اون يارو كه با طرف عكس شخصي هم داره و زير ميزش خود نمايي ميكنه .و بعد اعلام كرد كه هر چي سرمون بياد لياقتمونه و حقمونه كه من گفتم هرچي سرمون بياد با اين رويه كه داريد حق شما است نه من !!!و انگاري اين ضربه آخر بود دهنش باز شد و تا يك ربع بسته نشد . اگه آقا بودم حتما تو دهنم هم ميزد . بعد از يك ساعت كه آروم شد آمد براي معذرت خواهي . ناراحت تر از اون بودم كه حرفي بزنم فقط گفتم فكر نكن من دخترتم كه به خودت اجازه بدي هر جوري با هام حرف بزني . حرمت همكاري را شكستي و چيزي براي بخشش نمونده .تنها شانسم اين بود كه اشكم اون موقع در نيومد . اگه گريه ام ميگرفت ديگه اوضاع خيلي خاله زنكي ميشد . تا اينجاش اصلا جالب و خنده دار نبود و هنوز وقتي ياد حرفهاش و صداي بلندش و قدرتيكه در مقابلش ندارم ميوفتم قلبم درد ميگيره و به حماقت خودم ميخندم جالبيش بعد از همه اينها بود .
من نشسته بودم پشت كامپوترم و مثلا داشتم كار ميكردم .داغ داغ شده بودم ليلا نبود و ميخواستم چند لحظه پيش ژاله بشينم تا آروم بشم . كه يك دفعه بنده خدا رييسم كه تو همه بحث ها باهام بود آمد تو .
رييس : ديدي خانم مهندس چي شد؟ اين آقا اين همه راي را از كجا آورد ؟
خاتون ( يك دفعه وبدون مقدمه ) : بو هو هو هو بو هو هو هو ( صداي گريه خاتون )
رييس ( با چشمان از حدقه در آمده ) : چي شده ؟ چي شده ؟ خاتون ؟ چت شد يك دفعه ؟ واسه راي ها ناراحتي ؟
خاتون ( هنوز رو به كامپيوتر داره گريه ميكنه ) : بو هو هو هو بو هو هو هو ..هيچي ..بو هو هو هو
رييس جان ساكت ميشه و يواش شروع ميكنه روزنامه اش را باز كردن و همچنان زير چشمي خاتون را ميپاد كه يك دفعه آقاي مهندس جيم رييس بخش ديگه در حاليكه به شدت عصباني و هيجان زده است در يك دستش روزنامه و در دست ديگه اش عينك پنسي اش را گرفته وارد اتاق ميشه
مهندس جيم : ديديد چي شد ؟ ديديد اين مردم چي كار كردند . نه خودمونيم تا وقتي تو همين بخش خودمون آدمايي مثل شين ( هموني كه ميخواد من را بكشه ) و ميم ( همونيكه عكس تكي وخانوادگي داره ) ميرند بهش راي ميدن ديگه چه انتظاري ميشه داشت . من كه ميدونم راي همه اينها براي چيه جلوي خودشون هم حاضرم بگم
خاتون همچنان داره گريه ميكنه كه مهندس جيم متوجه و همونطور كه داره با هيجان افشاگري ميكنه ادامه ميده
مهندس جيم( همچنان با هيجان ) - ...شما چيتون شده خانم مهندس ؟ براي معين گريه ميكنيد ؟؟
خاتون ( در حاليكه گريه ميكنه خنده اش ميگيره ) : نه بو هو هو هو ...نه بابا ... بو هو هو هو
رييس : پس چي شده خونه طوري شده ؟ پوريا حالش خوبه ؟؟
خاتون : نه ... بو هو هو هو ... آره ...بو هو هو هو ...اين آقاي شين خيلي با من بد حرف زده... بو هو هو هو ...حرفهاي خيلي بدي زده ...( الان كلي خنديدم به خودم)
رييس ( عصبانيت ) : چند بار بهت ميگم با اين ها بحث نكن اينها آدم نيستند ...آقاي زحمت كش ( با صداي بلند ) يك ليوان آب ...