نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



* اتاق شلوغ شلوغ بود . همه داشتند ميزدند تو سر و كله همديگه ... كلي n ماه زحمت كشيدند حالا نمي دونم چش شده بود كه تبخير مثلا لب دريا از كوير لوت بيشتر در آمده بود و چون همه چي منطقي جلو رفته بود كسي دليل اين جواب غير منطقي را نمي فهميد .اين وسط اين تلفن هم همه اش داشت زنگ مي زد . بعد از 40 تا زنگ بنده خدا رييسم بالاخره گوشي را برداشت و با خنده به من نگاه كرد و گفت مثل اينكه با تو كار دارند . كلي از بين جمعيت بين ميز خودم و گوشي تلفن رد شدم گوشي را گرفتم

- بفرماييد
- ...( سكوت )
- الو ..بفرماييد
- الو آله ننار ؟؟( الو خاله نگار )
- جانم خاله ..سلام خاله ..چطوري عسلي .. چي شده خاله ( كلي با احساسات )
- الو آله ننار ميگما اين اخمك او ده دوري مونورن ؟؟( الو خاله نگار ! ميگما ! اين يخمك را چه جوري ميخورند ؟؟)
بعد از اينكه كلي ضعف كردم پاي گوشي ميگم
- جانم خاله ! . سرش را بايد باز كني . بده زري برات باز كنه . زري كجاست ؟
- ميگما !! زري برام سرش را بريده . حالا بايد همه اش را بكنم تو دهنم ..؟؟
- نه خاله جان از پايين كم كم فشارش بده تا از سرش بياد بيرون ..حالا چه رنگي هست اون يخمكت ؟ خوشمزه هست ؟
- دورتيه ( صورتيه ) . يك مزه هايي هم ميده ..حالا باي باي

سرم را كه بلند كردم همه داشتنداز خنده مي مردند . رييسم ميخنده ميگه خوب تجربه داريها !!!

* مهد كيا استخر هم داره روز هاي زوج دختر ها و روز هاي فرد پسر ها هستند . اول فصل كيا گير داده بود به روشنك كه بريم تو آب و من استخر ميخوام ( بچه خيلي آبكيه ) . روشنك هم گفته بود مامان جان باشه بگذار باهاشون حساب كنم بعد
عصر كه بابا را ديده بود گفته بود
- منوچهر ميگما ! يك استخري هم ما پيدا كرديم
- چقدر خوب ؟ حالا كي ميري ؟ من را هم ميبري ؟
- تو اول برو براي من حسابش را بكن بعد من خودم بعدش ميرم

*
كيا پاي تلفن : خاله نگار ميگما ! تو اداره چي كار ميكني ؟
خاتون : والا خاله هيچي . ميخونم ، مينويسم ، دعوا ميكنم
كيا : پس كي پول درمياري ؟؟


* پشت تلفن بعد از كلي احوال پرسي

كياوش : آله ننار تو الان كجايي ؟
خاتون : خونمونم خاله
كيا : پيش زري وش هستي ؟؟
خاتون : نه خاله پيش پوريا هستم
كيا ( با تعجب ) پوريا هم مگه اونجاست ؟؟
خاتون : آره ديگه خاله كجا باشه پس .
كيا : آمده اونجا مهموني ؟
خاتون نه خاله . اينجا خونه دوتاييمونه
كياوش با صداي بلند و با تعجب : مامان اوشنك ، مامان اوشنك پوريا رفته خونه آله ننار بمونه!!!

*بابا اينها رفته بودند بيرون غذا بخورند زنگ زدند به ما كه ما هم بريم . اتفاقا ما شام خورده بوديم و نزديك اون رستوران هم بوديم كه من گفتم ما يك سر ميايم ببينيمتون و بريم . كوچه تنگ بود و جا پارك نداشت واسه همين پوريا موند تو ماشين و من رفتم پايين تا كيا را ببينم . ميز بابا اينها 6 نفره بود و يك صندلي خالي داشت . من واستاده بودم و داشتم باهاشون حرف ميزدم . كيا رفته بود دستش را بوشوره كه رسيد .

كيا : سلام تو از كجا آمدي
خاتون سلام خاله من از همين جاها آمدم
كيا : پس پوريا را كجا گذاشتي
خاتون : پوريا را گذاشتم تو ماشين من هم الان ميرم
كيا ( با اشاره به صندلي خالي ) : ميگما ، اگه پوريا را با خودت نياورده بودي الان ميشستي اينجا با ما شام ميخوردي !!
خاتون :!!!

* خونه خاتون

كيا : خاله به من دو دونه شكلات بده
خاتون : نمي شه من به شما سه دونه شكلات بدهم
كيا : سه تا از دو بيشتره ؟؟
خاتون : بله
كيا : پس حالا بهم چهار تا بده


و اين ماجرا هر روز ادامه دارد

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 12:05 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger