* خوب ديگه هوا خيلي خيلي ماهه . خوشحالم كه گزارش بدم مقدار بارندگي تو مركز شهر تهران ( انقلاب ) تو اين چند روزه 10 ميليمتر بوده( ناقابل) و با توجه به اينكه همه تقريبا پارسال بهار را يادشون رفته بايد بگم كه تو مركز و شمال شرق تقريبا مثل هم هستيم ولي تو غرب و شمال غرب افت خيلي زيادي داشتيم !!!اينه كه آقا سد كرجي ها خيلي آب نخوريد ...
*صبح ها كه با پوريا ميايم زير پل گيشا پياده ام ميكنه و بقيه راه را كه يك مسافت 20تا 30 دقيقه اي است را خودم پياده ميام . صبح ها كه هنوز خيابون ها خيلي پر دود و ماشين نيست بخصوص بقل دانشگاه تربيت مدرس و پارك لاله هوا خيلي عاليه. امروز كه داشتم ميومدم نم نم بارون هم مي زد علف هاي دانشگاه را هم تازه زده بودند بو هندونه بلند شده بود . آنقده عالي بود كه نگو . بقل پارك يك بچه گربه ملوس هم ديدم آنقدر كه تازه چشماش باز شده بود و از پيش مامان جانش در رفته بود . عين يك تيكه كاموا داشت تو چمن هاي بقل پارك بازي ميكرد . چند بار شيطونه گفت برش دارمش دلم نيومد .گفتم شايد شانس بياره به اين خوشگليه كسي كاري به كاريش نداشته باشه . راستي هفته پيش پوريا آمده بود دنبالم داشتيم ميرفتيم خونه تو اتوبان حكيم قبل خروجي شيخ فضل الله دو تا ماشين تو لاين سمت راست يك دفعه سرعتشون را خيلي كم كردند انگار دارند عروس ميبرند . پوريا تو لاين وسط بود . نگاه كردم ديدم يك چيز سياه وسط لاين داره ميدوه دمش را داده بود بالا و داشت با آخرين سرعت مفروضه براش مي دويد اول فكر كردم بچه گربه است بعد كه رسيديم بقلش ديدم طفلكي توله سگه . ديوانه افتاده بود وسط اتوبان ترسيده بود و همينجوري داشت مي دويد اون هم خيلي كوچولو بود . ماشين هاي پشت سرش هم خيل آروم مي آمدن كه بلكه عاقل بشه و بره تو پارك بقل اتوبان ولي تا اون موقع كه ما ميديديمش همچنان داشت با اسكورت مي دويد . اميدوارم لهش نكرده باشند.
* به مامان ميگم حالا شما كه دو تا بچه دانشمند به دنيا آورديد چي ميشد سوميش را هم دانشمند مي كرديد بلكه ما هم رستگار مي شديم...شايد دلم خواسته باشه كه جايم را عوض كنم .كم كم دارند يك كوچولو يك جورايي اذيتم مي كنند. ببينيم تو امسال اگه كار خود به خود به تعديل و تعويض جا نرسيد شايد يك فكر هايي پليدي به سرم زد .
* يك مدت است آنقده خواب هاي خنده دار ميبينم كه همون موقع كه بلند ميشم كلي دلم خواسته بوده پوريا را بيدار كنم كه با هم بخنديم ولي معمولا ميسر نمي يوفته يا اگه بيوفته بعد از قيافه پوريا ديگه خنده دار نمي يوفته ... ديشب هم خواب ديدم كه بچه هاي جارچي آمدند خونمون . ولي خونمون اينجااييكه الان هست نبود . جاي ديگه اي بود . كه خود قيافه خونه كلي جالب بود . بعدشم مثل هميشه كه من يادم ميره مهمون دارم رفته بودم نشسته بودم داشتم كلي با ملت شهيد پرور جارچي حرف ميزدم . قسمت خنده دارش همانا حضور خانم سيمين غانم و علي دايي در اين محفل دوستانه بود !!من كه هر چي فكر كردم ربطش را نديدم . با پوريا هم صبح وقت نشد سر اين مسئله اختلاط كنيم و نتيجه بگيريم . اينه كه تعبيرش با شوما !!!
