* اسم اين را ديگه فراموشكاري و سر شلوغي و گرفتاري نمي گذارند . اسم اين كار سهل انگاريه . همين . هر چيز ديگه اي هم كه بخواهي جاش بگي توجيه بيخوده فقط براي اينكه خودت را راحت كني . نميشه كه ديگه خيلي چيز ها كه بايد براي آدم مهم باشه ديگه مهم نباشه !!! ميشه ؟؟ نميشه خيلي كاار هايي كه بايد انجام بشه را همينجوري آدم آنقده بندازه پشت گوش كه ديگه اهميت اوليه اش را از دست بده ...اينجوري ها ...خلاصه اش اينكه خيال نكن همه اين برنامه ها عادي است ...يعني تو اينقدر به قول كياوش كار هاي مهم مهم داري كه نمي توني به هيچي برسي ؟ در هر صورت آدم هر چقدر هم كار داشته باشه و نتونه بايد براي خيلي چيز ها ايجاد وقت كنه وگرنه خيلي چيز هاي خوب راحت از دست آدم ميره ...خلاصه اينكه نگار جان خواهر من يك فكري به حال خودت بكن. اينجوري نميشه
*خوشم مياد كه منو پوريا تو هرچي با هم تفاهم داشته باشيم تو سياست ديگه آخر تفاهم تشريف داريم . آقا اون روزي چهارشنبه همچين بحث انتخابات داغ شده بود تو خونه ما كه من گفتم الان همسايه ها زنگ ميزنند 110 كه يكي بياد ما ها رو از هم جدا كنه !!! من كه هنوز تصميم نگرفتم كه راي ميدم يا نه ولي اگه تصميمم براي راي دادن قطعي شد به معين راي ميدم .خلاصه خيلي زد و خرد با حالي بود اين بنده خدا همسايه هاي ما ميگن اين زوج يا اصلا خونه نيستند يا وقتي هستند صدا ازشون در نمياد ببين چي شده كه اينجوري افتادند تو جون هم . خوشم مياد كه ما دو بار بحث داغ كرديم كه يكيش همين ا نتخابات بود يكي ديگه اش خانه هاي عفاف !!! به جز اين دو مورد تا حالا اينجوري تو جون هم نيوفتاديم !!!راستي پنج شنبه اي هم من و پوريا را كرفتند و از همين لباس شخصي ها كه راه ها را ميبنددند . خلاصه زدنمون كنار و كلي واستاديم نا هر كي اونجا بود آمد تو ماشينو را نيگاه كرد . اين كارت ماشين پوريا هم هنوز نيومده و كارت موقت دستش بود كهبه اون گير دادن تا سرداركلشون آمد و رضايت داد كه ما بريم . وقتي پوريا نشست تو ماشين همون آقا گنده آمده كله اش را كرده تو ماشين و ميگه خوهر بخشيد آخر شب مزاحمتون شديم . تو دلم ميگم خوبه خودت ميدوني كه مزاحمي !! بعد از اون پوريا ميگه حالا باز هم برو راي بده ...
* يك كار خنده دار دارم ميكنم . بايد از يك نرم افزار اطلاعات را منتقل كنم به بانك اطلاعاتي و از اونجاييكه ما همه كارمان يك جورايي هست راه مستقيم براي تبديل اطلاعات نداره وبايد رو فرم هاي اصلي كلي كار هاي خنده دار كنم تا راضي بشه كه به data base منتقل بشه ...
* شرمي دارم از اينكه در سرزميني زندگي مي كنم كه در آن عدالت هميشه يك بازيچه تاريخي بوده است (جسد هاي شيشه اي - مسعود كيميايي ).