*آقا اول از همه سال نو مبارك ... كلي سال خوبي باشه براي همه .از همه مهمتر تر پر از سلامتي و پول و مسافرت !!!يك چيز ديگه هم مهمه اون هم خيال آسوده است و عشق .... * امسال را كه كلي با مسافرت به اقصا نقاط شروع كرديم . اميدوارم تا آخر سال هم به چرخش و گردش ادامه بديم ..من مثل بچه پر رو ها امروز روز اول كه آمدم شركت و به لطف الطاف الهي كلي اساسي حال كرديم . آنقدر احساسا خوبي بود كه مسافرت كه بوديم روز ها را گم كرده بودم و نمي دونستم كه چند شنبه است . خيلي خيلي احساس خوبي بود . بيخود نيست ملت ميكونند خونه حال ميكنند . ولي باز هم كم بود من دلم مرخصي يك ماه ميخواد !!! *اول از همه چهار شنبه سوري كه به رسم قدما كلي دور هم جمع شديم و آتيش پراني كرديم. كتي مثل هميشه مسئول تداركات بود و كلي از اين وسايل گرفته بود . سيامك يكي از اين فشفشه رنگي ها را روشن كرد فقط چون خيلي باد ميومد به جهت هاي دلخواه پرتاب نميشد و يك صورتيش همينكه بالارفت صاف افتاد رو سر خود سيامك . سيامك هم در حاليكه هنوز فشفشه تو دستش در حال آتش پراني بود خم شد به سمت پايين. با اين حركت متهورانه لوله فشفشه به سمت كتي نشونه رفت و يك دونه آبيش به سمت كتايون شليك شد كه كلي كتايون سعي كرد جا خالي بده !!!خيلي با حال بود كلي خنديديم .موي سيامك طفلكي كز كرده بود اساسي .ولي اولين سالي بود كه به لطف امكانات من مژه ها و موهاي جلوي سرم را سالم نگه داشتم . اين وسط قيافه كياوش از همه خنده دار تر بود .از اين فشفشه جرقه اي بي خطر ها مامان داده بود دستش . بچ ترسو پرتش ميكرد مثلا به چپ خودش با تمام سرعت مي دويد به راست !!! *كياوش و منوچهر رفته بودند بصورت نوه اي و بابا بزرگي ماهي عيد بخرند . آقاهه يك ملاقه آب ريخته بوده تو كيسه و ماهي ها راانداخته بوده توش و كيسه را داده دست كياوش .بابا نيگاه كرده گفته اين آبش خيلي كمه يك ملاقه ديگه هم بريز كياوش هم كه خيلي با تعجب كل موضوع را نيگاه ميكرده طاقت نمياره و ميگه " شوما اين ماهي ها رو با آبش ميخورين !!!" *قبل از عيد ميخواستيم با پوريا بريم بيرون ( من و كياوش ) بعد كياوش را بردم دم ايينه گفتم خاله بيا مثل قديم ها با هم بشينيم دم آيينه مو هامون را درست كنيم . خلاصه كلي به موهاي بچه ور رفتيم و موهاش را مدل جديد پسرونه درست كرديم . رفتيم بيرون تمام مدت دستش به سرش بود كه موهاي من راخاله بِف ( سفت ) كرده !!! آخرش مجبورم كرد كه با دستمال خيس سرش را بشورم ..ولي قيافه اش بعد از مالش با دستمال خيس خنده دار تر شده بود .خولاصه اون سفر را به خير گذرونديم . بعد رفته بود به زري شكايت كرده كه " ميدوني چي شده بوده آله ننار ( خاله نگار ) يك اِبشِتاهي ( اشتباه ) كرده بود زيادي ژل زده بوده موهاي من بِف شده بوده ... " *آقا خونه تكوني ما داستاني بود تعريف كردني. درست همون سه روز آخر .تازه من فقط روز شنبه 29 از ظهر پوريا رادر اختيار داشتم . جناب آقاي داماد با همه اون برنامه ريزي كه كرده بوديم تا روز آخر سر كار بود و زود تر از 7 خونه نبود !!! ولي آقا از شنبه نگو . دقيقا همون داستان يارو، استاديوم، رودرواسي و دست دادن با همه بود .بنده خدا پوريا همون شنبه اي از شيشه ها شروع كرد و پرده ها را براي من باز كرد و مجبور شد كه همه ديوار ها را هم بوشوره !!!ولي درست در دقيقه 90 همه چي مرتب و منظم وگل شده بود .حالا وسط همه اين كار هابنده خدا ماريا زنگ زد و براي شنبه بعد از ظهر قرار براي تحويل لباس ها گذاشت. يك سفر هم اونجوري داشتيم كه خوشبختانه به خريد شيريني ختم شد . امسال بر خلاف پارسال كه آنهمه شيريني گرفته بوديم و مرديم تا خورديمشون .خيلي خيلي كم شيريني گرفتم و با اين حال چون نبوديم كليش مونده . ولي خودم از خجالت خودم در آمدم و ترتيب شكلات ها را دادم .
* آهان يادم آمد در راستاي شكايت مدام سركار خانم خانم خانم ها در خصوص سد معبر سرويس هاي شركت ما به اطلاع مي رسانم بر اساس طرح هماهنگ نمي دانم چي چي سرويس هاي محل كار اينجانب از ابتداي سال مطالعاتي جديد ( 1384 ) جمع آوري گشته و اينجانب بايد فعلا به منزل پرواز بنمايم !!! اينه كه خيال هم مسيران ما راحت چهار راه مربوطه از تاريخ ذكر شده تا ابد باز بوده و همگان به چراق سبز راهنمايي مي رسند ...شايد اين بهانه اي بشه براي اينكه ماشين بگيرم . شايد كه رستگار گردم ...