*اين وبلاگ سه ساله شد ..!!! * اين مدت يا حس نوشتن نبود ، يا وقتش . وقتي هم كه دوتاش بود مايه سوم به نام خط فعال حضور نداشت .سيامك بهم يك خط فعال با سرعت خوب داده ولي باور كنيد تو خونه اصلا حس نشستن نيست .در حالت عادي تا برسم خونه ساعت نزديك 6 است . اگه بخوام همون وقت كمي هم كه با هم هستيم را پاي كامپيوتر بگذارم نميشه . اين مدت درگير كلاس هاي ICLD بودم . بچه هاي دولتي و نيمه دولتي ميدونند جزو مصوبات دولته كه همه مدركش را داشته باشند . اين بود كه دو هفته اخير را تا دير وقت تمرين copy & paste داشتيم !!! اين تيكه خيلي خيلي از همه با حال تر بود .اينه كه برنامه ام از قبل فشرده تر بود . با وجود اينكه پوريا مي آمد دنبالم ديگه وقتي ميرسيدم خونه آنقدر copy & paste كرده بودم داشتم ميمردم . متاسفانه تازه به مهارت سوم رسيديم تا هفت بشه مردم .
* بر اساس پيشنهاد مفيد مرتيا و در ر استاي ازدياد درآمد سرانه و از اونجاييكه ما اصلا خونه نيستيم مي خواهم منزل عزيز را صبح هاو روز هاي تعطيل بعد از ظهر ها اجاره بدهم . ساعات اجاره از ساعت 6:15 بامداد الي 20 شامگاه( در روز هاي كاري ) و 4:30 الي 23 شامگاه ( در روزهاي تعطيل ) ميباشد . مقدار اجاره بها كاملا منصفانه بوده و استفاده از خدمات ماهواره و اينترنت با سرعت قابل قبول رايگان ميباشد !!( پردخت فيش تلفن بصورت مشترك و درصدي محاسبه ميگردد ) در ضمن به علت عدم حضور صاحبخانه در منزل يخچال خالي بوده و پر كردن آن به عهده اجاره كننده ميباشد .
* هفته پيش دوشنبه پوريا آمد دنبالم . با هم رفتيم انقلاب . هوا خيلي ماه بود كلي گشتيم . چند تا كتاب علمي پژوهشي گرفتيم كه سوادمون خشك شده يك كم آبياري، روغن كاريش كنيم . خيلي وقته دنبال كتاب سوم مانا نيستني هستم . همون ماجراهاي آقاي كا . اسم آخريش فكر كنم پازل عاشقانه آقاي كا هست ولي پيداش نكردم . جلد يك اين كميك استريپ را خيلي اتفاقي عيد سال 78 يا 79 گرفتم . با كتايون رفته بوديم از اون شهر گردي هاي طولاني . دوميش( خانه اشباح ) را فكر كنم 81 گرفتم . حالا سوميش پارسال زمستون چاپ شد ولي جاهاايكه من ميرم نداره . چند تا هم شهر كتاب رفتم نداشت . سالن شماره 6 ابراهيم نبوي را هم گشتم نيافتم . اين كتابش را خيلي دوست داشتم . ولي انگاري به همراه چند تا كتاب ديگه از دست رفته .عوضش سري تن تن ام رابالاخره كامل كردم . البته هيچي چاپ هاي قديمي يونيورسال نميشه ولي همين هم پر از خاطره است . اينجوري شد كه فقط با بار علمي برگشتيم و بار فرهنگي نداشتيم . ولي خوب بود . محل كار قبليم هم سر زدم . كلي ياد 2 سالي كردم كه اونجا سير كردم . * از وقتي سرويس هامون را برداشتند برگشتن هام يك كم سخت شده . صبح ها كه از اول با پوريا مي آمدم . حالا برگشتن ها چند ماشينه شدم تو گرما خيلي سخته . تو پارك بعد از نرمش همگاني وايميستند دعا ميكنند براي همه . موقع دعا من هم گفتم خدايا اونهاييكه سرويس ما را برداشتند را بدون ماشين بفرما . يك جمعيت كثيري هم گفت الهي آمين . نمي دونم فهميدند من چي گفتم يا همينجوري هم دردي كردند !!!
* راستي امروز سالگرد عقد مسيحا است ...تبريك ...
" عين ماه شده بود .وقتي ديدمش اونقدر هيجان زده شدم كه دلم ميخواست بقلش كنم ..عين ماه شده بود .وقتي داشت ميرقصيد همه چي جلو چشم بود هر چي كه از اول بود..روز اولي كه با حنيفا تو خوابگاه شماره 2 دانشگاه تبريز رفتيم دم در اتاقشون .دفعه اولي كه با هم از تهران آمديم تبريز و حنيفا از ميانه اعلام كرد كه رسيديم و مي خواست همه را پياده كنه و مسيحا بدون نگراني خواب خواب بود .اون موقع ها كه واسه فوق ميخوندن و در اتاقشون را قفل ميكردند و من و حنيفا مثل بچه پر رو ها ميپريديم تو اتاقشون .سال آخر كه دو سه تا امتحان را تو يك روز داشت و آنفولانزا گرفته بود . اون باغلار باغي كه با هم رفتيم و 11 نفري سوار تاكسي شديم و من تقريبا كف تاكسي دراز كشيده بودم و آخرش رقيه حالش بهم خورد .اون باري كه كفش هاي مرجان تو پاش نمي رفت و با قاشق افتاده بوديم به جونش . همه كلاسهاي فني كه باهاش رفته بوديم و خنديده بوديم .همه قرار هاي دم بوفه فني .همه روز ها و شب هاي عاشقي خوابگاه . ياد سفر به شمال قبل از عروسي تارا .ياد خونه خاله كه من و حنيفا با كلي هيجان منتظر برگشتش بوديم و هنوز از در نيومده همه چي را از تو چشاش خونديم و تا صبح از هيجان اون بيدار بوديم .ياد طبقه چهارم دانشكده برق .خيلي خوشگل شده بود ..خيلي بهم مي آمدند ..خيلي آروم بود ..ميخواستم برم بقلش كنم يك كوچولو فشارش بدهم ..باز هم همه چي جلو چشم بود .همه عاشورا ها و شام قريبان ها .ياد جاده شمشك و هواي دلتنگي . همه يك وجب خيابون دانشگاه و اون آزمايشگاه وحشتناك زير زمين . عصر هاي چهار راه وليعصر . اون پيتزا ها كه روش يك چيزايي مي ريختن كه من مجبور ميشدم با دستمال كاغذي پاكشون كنم .همه اون صبح و عصر هايي كه هوا مثل تبريز ميشد. سينما هايي كه با هم رفتيم و از وسطش كلي به همه زنگ زديم وبا آدامس اكاليپتوس خودمون را كشتيم ..خيلي خوشگل شده بود ..خيلي به هم ميومدند ..كلي با هم برنامه داشتيم .هنرپيشه شديم .فرار كرديم شمال . شمشك تولد گرفتيم . كلاس ورزش رفتيم . كوه را تسخير كرديم . كنسرت رفتيم .كلي قرار گذاشتيم تا خواهر شوهرم بشه .كلي من رو مامان و بابا و از همه مهمتر خود مهيار كار كردم .كلي پروژه دفاع كرديم .ياد همه امام زاده صالح رفتن هامون .ياد خريد روز 29 اسفند .ياد نمايشگاه بين المللي و غرفه ايران خودرو..ياد همه لحظه هاي بدي كه با هم بوديم .ياد تجمع رفتن هاي اشتباهي ..تولد تو ارتفاع ..ولي الان از همه ماه تر بود ..دلم ميخواست برم بقلش كنم ..دلم ميخواست برم يك كم فشارش بدهم . مسيحا خانمي مبارك باشه ..."