نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



خاتون به آزمايشگاه مي رود ...

آقا در راستاي اين كه دكتر ها هم بالاخره بايد زندگي كنند و از اونجا كه جديدا انگاري دارند انتخابات جامعه و پزشكي و اين حرفها ميكنند و كلي به اين ور اون ور اعلاميه چسبوندند بنده راضي شدم كه طي يك سري عمليات غير انتحاري برم و آزمايشهام را بدهم تا خلق خدا شاد و مسرور گردند .

جناب قرار بود اين آزمايش ما ناشتا باشه مثلا ،اين بود كه بنده شب قبلش ديگه خيلي زود سعي كردم شام بخورم ساعت ديگه 9 بود . به قول تبريزيهاش ، خودشم كوكو سبزي !!! و از اونجا كه هميشه ما همه برنامه هامون با هم ميخوره پوريا شب كار بود و من هم نمي تونستم صبر كنم تا بتونم با پوريا برم . چون اين زمان دقيق برگزاري مراسم آزمايش بنده خودش به تنهايي كلي بحث و جدل را در بين پزشكان متخصص محترم بوجود آورده بود و اصلا با هم به تفاهم نمي رسيدند كه بالاخره در چه روزي برج عقرب در ماه يا قمر در عقرب سير ميكنه و كدوم ساعت براي اين مراسم شيرين سعيد ترين ساعت ميباشد . اينجوري شد كه اين ساعت و روز درست افتاد به همون روزي كه نبايد مي افتاد و من بايد تنهايي حضور گرم خودم را به آزمايشگاه ميرسوندم . اين شد كه صبح از شركت با همون حالت گشنه رفتم آزمايشگاه .تو شركت هم به هر كي رسيدم اعلام كردم كه اگه من برنگشتم بدانيد و آگاه باشيد كه من همي همانجا غش نمودم و لاغير .
خولاصه رسيديم اونجا ديديم اووواااا يك عالمه آدم گشنه و بد اخلاق مثل من و چه بسا بد اخلاق تر از من اونجا نشسته اند دفترچه م را دادم براي پذيرش كه خوش شانسي هام شروع شد . پسره بنده خدا صدام كرده ميگه . آخه چي بگم همه برگه هاي دفترچه ات مهر خورده به جز اين .ميگم آقا ولش كن از اونجا كه امروز تنها روزي است كه بنده اجازه دارم اين آزمايش را بدهم اينه كه آزاد حساب كن . بعد خودم حلش ميكنم . بنده خدا گفت برو پيش بچه صندوقي ها اونها از من با حال ترند مشكل را خودشون حل ميكنند . رفتم اونور و اونجا اون يكي پسره نيشسته بود و مشورت كرد و گفت نه بابا اين كه مشكل نيست خودم درستش ميكنم .ولي آقا همينكه خواست مراسم كامپيوتريزاسيون را اجرا كنه گفت اهكي تو كه دفترچه ات اعتبار نداره !!! من را ميگي گفتم اَكه هي . چي چي اعتبار نداره اونجا به اندازه تمام انتخابات دنيا مهر خورده اونوقت اعتبار نداره !! گفت بيا خودت نيگاه كن . مهر بيمه جديد تو آبيه ولي همه مهر هاي تاريخ آبي تا فروردين 83 است . نيگاه كردم ميگم نوبوغ اينجا 84 هم داره ميگه نشد . 84 ها مهرشون قرمزه هم رنگ مهر ايران قبليه تو . يعني تو الان بيمه ايراني . ميگم داداش ببين من الان كلي گشنمه اعصاب مصاب ندارم ها ميزنم اون يكي رو هم از ريشه بيرون ميارم !!! تو رنگش را چي كار داري آزاد حساب كن ما بريم . اينجا بود كه اونيكي به دادم رسيد و كلي با هم تطابق رنگ دادند و بالاخره اوكي كردند كه من ميتونم برم خودم را آزمايش كنم . اين شد كه وارد مرحله بعدي شدم . آقاي ديگه كه مسئول راهنمايي توريست ها بود آمد و برگه آزمايشم را ديد و گفت كه برم ميز شماره 10 .اونجا هم اون خانم محترمه با تمام قيافه متعجبي كه من گرفته بودم دو عدد ظرف داد به ما و با كمال آرامش فرمودند كه پرش كن !!! آقا ما را ميگي . ميگم چي چي رو ببر پرش كن . قرار بود من فقط آزمايش خون داشته باشم نه چيز ديگه اي آقا ما هرچي گفتيم فايده نداشت . هرچي دليل و برهان هم آورديم افاقه نكرد . ميگم آخه خواهر من اين كار ها آمادگي كامل ميخواد مثل كنكوره !!! من اصلا آمادگي برگزاري همچين جشني را ندارم به خدا !!!not only آمادگي ندارم but also امكانات پر كدن اين ظرفها را هم ندارم .ولي كو گوش شنوا . ما را با دو تا ظرف فرستادند به قسمت بعدي . اونجا هم بلا بدور نميدوني چه همه كوچيك بود . جا نداشت همينجوري توش بشيني چه برسه بخواهي كار هاي خاص هم انجام بدي و نمونه جمع كني !! 40 بار قاطي كردم كه كدوم ظرف به كدومه !!! .اون خانمه هم ورداشته برام رو ظرف مورد نظر خط كشيده و زيرش نوشته تا اينجا پر شود !!! كلي طول كشيد ديگه نزديك بود برام search party تشكيل بدهند كه بنده بعد از كلي تلاش آمدم بيرون ولي آقا هيچي مون به اون خط مورد بحث نرسيد . همينه ديگه آدم را بدون آمادگيميفرستند دبستان اينجوري مشه .بعدشم راهي ام كردند سمت خون برداري !!! اونجا هم نشوندنمون و خون مباركمون را به مقادير متنابهي اخذ كردند البته قبلش خانمه كلي چك كرد كه تاريخ مناسب است يا نه !! ميخندم ميگم آقا واسه عروسيمون ما اينهمه تقويم نگاه نكرديم كه براي اين داريم به همراه ملت اسلامي تقويم نيگاه ميكونيم ...خولاصه اينجوري بود كه مراسم جشن و سرور و پايكوبي ما تموم شد و قرار جواب را گذاشتند براي مراسم سالگرد !!! داشتم لباس مي پوشيدم كه بيام بيرون . يك دختره با شوهرش آمده بود كه اين جناب همانجا ايمان آوردم كه همانا بنده هنگام تقسيم شانس دربارگاه الهي درصف دستشويي به سر مي بردم !!! آقا اونجا در بخش آزمايش همراه راه نمي دادند مگه براي بچه ها و سالمندان . جناب دختره پسره را ول نكرد گفت من ميترسم و كل آزمايشگاه را بهم ريخت واشك و آه و ناله آخرش مجبور شدند پسره را راه بدهند آمد نشست پهلوش و دستاش را گرفت تو دستش و سرش را گذاشت رو شونه اش تا دو قطره خون ازش گرفتند براي تست حاملگي !!! اينجوري ها كلا روز پر كاري بود عصرش هم وقت داشتم براي سونوگرافي اون كه خودش از همه جوك تر بود .....حالا همه اين حرفها اينكه ديروز زنگ زدند كه بخاطر پاره اي ابهامات موجود در نمونه هاي مورد بحث كليه آزمايشات اينجانب را تجديد شده است . ميگم آخه چرا شما ها واسه اين همه زحمتي كه من كشيدم اصلا اهميت و ارزش قايل نيستيد !!...ديگه همين ..

خوش باشين

قربون شوما و دريا
خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 1:55 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger