باز هم هوس هاي عجيب كردم . بچه كه بوديم مسافرت هامون خودش آخر هيجان بود . نمي دونم بخاطر بچگي بود يا اون موقع همه چي واقعا يك جور ديگه بود . صحبت خيلي وقت پيش است . صحبت سالهاي قبل 60تا 66است البته من اون دوره اش را يادمه وگرنه قدمت تاريخي اش به سالهاي 47 و 48 بر ميگرده . اون موقع ها مسافرت ها همه دست جمعي و خانوادگي بود . معمولا يا از شمال شروع ميشد و تا مشهد ادامه پيدا ميكرد. يا از اصفهان شروع ميشد و تا شيراز و بوشهر ميكشيد .ولي هر جور كه بود هميشه موقع برگشت به يك جا ختم ميشد ، يا شهرستانك يا پيچ پيچك . دو تا از روستا هاي اطراف تهران . شهرستانك كه بين تهران و كرج است و پيچ پيچك هم تو راه چالوس بود انگاري . اون موقع اونجا تو ده ماشين راه نمي دادند و بايد ماشين را ميگذاشتي و با خر به مسافرت ادامه ميدادي . الان كلي عكس داريم ماها كه سوار جناب خر يا الاغيم و دهن هامون هم يك متر بازه !! و صد البته خره هم داره با اعتماد به نفس از لب دره را ميره !!!بابا اينها اونجا چند تا اتاق يا يك خونه كامل را اجاره ميكردند و يك مدت اونجا ميمونديم . يادمه كه پيچ پيچك پراز شاتوت بود و تو شهرستانك از عطر گلپر مست ميشدي . از آلبالوهاش كه ديگه نگو . تعداد بچه هامون هم كه زياد بود با بچه هاي اونجا يكي ميشديم و ميريختيم تو باغ ها و بيچاره باغبون ها با بيل دنبالمون ميكردند . تو عالم بچه گي مقياس همه چي برات بزرگه . يادمه خروس همين صاحاب اتاق ما !! گم شده بود و ما مثلا براي پيدا كردنش ريخته بوديم تو باغ يكي از اهالي . باغ اون بنده خدا بصورت پله پله تو زمين شيب دار بود . صاحاب باغ هم به خيال اينكه ريختيم براي غارت !! با بيلش افتاده بود دنبالمون . يادمه آنقدر ترسيده بودم كه شلوارم را خيس كرده بودم !!! شهرستانك كلي رودخونه داشت ،آنقدر آبش سرد بود كه پاهامون توش كبود ميشد .رودخونه تو خيلي جاها سطحي و كم عمق بود . هميشه يكي از سرگرمي هامون درست كردن سد بود !!!(من از بچه گي آبيار خوبي بودم و با بچه عمراني ها خيلي خوب كنار مي آمدم !!!) كف رودخونه ها سنگي بود و هميشه پاهامون از تيزي سنگ ها زخم بود . خولاصه اينكه خيلي خيلي خوش ميگذشت . يادمه آخرين باري كه رفتيم پيچ پيچك چون سم پاشي اش نكرده بودند همه درخت هاي شاتوت مگس گذاشته بود . آنقدر كه ما مجبور شديم غذامون را زير ملافه بخوريم كه با مگس ها قاطي نشه !! اون موقع فكر ميكردم حالا چه اصراري است ما با اين وضع اينجا ناهار بخوريم !! ولي اون آخرين سفر همگاني فاميل بود بعد حال و هواي همه عوض شد يك اتفاق هايي افتاد كه ديگه براي هيشكي دل و دماغ نموند . اون جاها هم فقط يادآوري حضور عزيزاني ميشد كه ديگه نبودند . فاميل از هم پاشيد وهر كسي يك جوري يك جاي دنيا افتاد . حالا قضيه اينه كه دلم هوس اونجور مسافرت را كرده . يك دهات اونجوري . يك رودخونه سرد و يك عالمه بوي گلپر با يك كاسه آلبالوي نمك زده .
* راستي بچه ها اگه ليسانس كامپيوتر ( نرم افزار و سخت افزار ) يا الكترونيك بدون سابقه كار يا با سابقه ( انگاري فرقي نميكنه ) سراغ داريد كه دنبال كار ميگرده يك بوق به من بزنيد يا رزومه اش را براي من ميل كنيد .