احتراما ، نظربه ميزان كار عقب مانده اين جانب در منزل و خارج از منزل و با توجه به كمبود وقت و كمبود خواب و زيادي ساعات كار و در راستاي اعتلاي طرح تكريم شخصي و افراد خيلي نزديك به شخصي و از اين جور حرفها پيشنهاد ميگردد دستور فرماييد ترتيبي اتخاذ گردد تا به مدت دو هفته اين مملكت محترمه تعطيل و هرگونه كار غير دلخواه !! ممنوع اعلام گردد.
خاتون
رييس منزل خودشون و وبلاگ خودش
رونوشت :
- سركار مامان زري وش عزيز دل بانضمام سوابق جهت اطلاع و پيگيري
- جناب آقاي پوريا بانضمام سوابق جهت اطلاع و پيگيري
- كياوش عزيز دل خاله اش جهت اطلاع
* ديروز رفتم كانون پرورش براي كياوش چيزي بگيرم كه پيچ و مهره و آچار و اين حرفها داشته باشه . براش اين كاست هاي شعر هاي چيه و چرا را گرفتم بلكه دست از سر جاهل خان و كيف و كتاب و بندازيم تو آشغالي برداره ..خيلي مبارزه كردم كه براي خودم چيزي نخرم ولي نشد آخر سر نوار قصه خروس زري پيرهن پري را به ياد همه اون دوران خوش بچگي ام خريدم . حسن و خانم حنا و علي مردان خان را هم داشت همينجور خاله سوسكه ، بز بز قندي و كدو كدو قلقله زن . گذاشتم براي دفعه بعد . آمدم خونه دراز كشيدم و خروس زري گوش كردم با وجود اين همه سال همه اش را هنوز حفظ بودم . كلي من را برد به روز هاي خيلي خيلي خوب و خيلي خيلي بد . اون موقع ها كه مامان يواشكي دم راديو تو آشپزخونه رو اون صندلي بلنده گريه ميكرد و من يواشكي پشت در وايميستادم و نگاش ميكردم . اون موقع ها كه كلي عزيز دل مامانم بودم . ته تغاري مامانم بودم . همون موقع ها كه مامان مثل الان كه كلي با كياوش بازي ميكنه با اون همه مشغله كاري و ذهني كه داشت هيچوقت از بازي كردن با ما غافل نمي شد . كلي با اين نوار ها خاطره دارم من . . . خولاصه كلي آمپر مامان خونم افتاد پايين . و دلم براش تنگ شد . نه تنگي كه با ديدن يا حرف زد از بين بره . از اون تنگ ها كه دلت خواسته بوده مثل قبل بچه بشي بعد ازت اعتراف بگيرند كه تو آنتن راديو را شكستي !!!
مامان خيلي با حال بود . هيچوقت نشد كه تو كار هاي شخصي مون دخالت كنه . حتي ديگه وقتي احساس كرد بايد مستقل بشيم . به بهانه مرتب كردن هم تو اتاق ها نميومد مگه اينكه تو خودت حضور داشتي اصلا اهل گشتن و پيدا كردن چيز هاي مشكوك نبود ولي در عين حال آنقدر حواسش جمع بود كه با كوچكترين تغيير همه چي دستش ميومد .
حالا همينجوري كه در حال خروس زري پيرهن پري بودم پوريا هم آمده و كلي با بقيه قصه با هم كيف كرديم .خوشم مياد بچگيمون و خاطراتش عين همديگه است .
*ديشب زن مش ماشالله بي درد
مرغهاي محله را خبر كرد
پاشيد واسشون يك چنگه چينه
گفت زود بخوريد خروس نبينه
وقتي كه چراشو پرسيدم من
گفتش با خروس زري بدم من !!!