*اول از همه يك معذرت خواهي از همه بچه خارج نشين هاي ايراني كه مطلب قبلي بهشون بر خورده بود . مي دونم كه شرايط با شرايط متفاوته و به قول اون دوستي كه اسم ننوشته بود همه را نميشه تو يك دسته تقسيم بندي كرد . اينه من همينجا اين مطلب را فقط به خاله خودم نسبت مي دهم و لا غير .
* بعد از مدت ها يك آخر هفته خيلي خيلي خوب داشتيم . پوريا از سه شنبه كارشون تموم شده بود و به ميمنت تموم شدن كار چند روز مرخصي بود . چهارشنبه را كه با هم بوديم . يك پنجشنبه خيلي خوب با كتي و سيامك داشتيم و يك جمعه خوب با مهتاب . برنامه بلال و قليون و چايي و اين حرفها ..آخرش هم با برنامه هايلند جشن را كامل كرديم . بهتون توصيه ميكنم اگه ميخواهيد بريد اونجا حتما فقط 20 تومن بگذاريد تو كيفتون تا جلو وسوسه خريدتون يك كم گرفته بشه !! من خودم هر دفعه همين را ميگم . ولي فقط تونستم ديروز بهش عمل كنم .
* 1- روشنك با يك ليوان شير واستاده بالاسر كياوش . سيامك همونجوري كه رو مبل نشسته به كياوش ميگه بازو بگير ببينم شير خوردي چه همه قوي شدي ؟ كياوش هم شيكمش را مثل حاجي بازاري ها تكيه ميده به ميز و مثلا بازو ميگيره . سيامك با دستش بازو كيا را چك ميكنه و ميگه اين كه شل و وله كه هنوز ، انگاري بايد باز هم شير بخوري ...كياوش يك ذره ساكت ميشه همونجوري كه تكيه داده بود به ميز خودش بازوش را چك ميكنه بعد خيلي جدي ميگه همين شل و ول خوبه !!!
2- كياوش اين برناه شهرك الفبا و شهرك اعداد را خيلي دوست داره . خودش ميشه آقاي برليان ( اونيكه تو شهرك اعداد رياضي درس ميده ) و مامان ميشه عمو فردوس شهرك الفبا . يك تخته هم داره كه براي خودش توش خط هاي باز و بسته ميكشه و قورباغه ها را توش ميگذاره . چارشنبه كه من بايد نيگرش ميداشتم . كلي با هم آقاي برليان ديديم كه مامان براش ضبط كرده بود . ديگه من خودم داشتم ميمردم كه خود كيا صداش در آمده : اين آقاي برليان هم چه همه بِر بِر ميكنه ها !!!!
3- رفته بودم سلموني و موهام را كوتاه كرده بودم . باز هم كيا پيش من بود . مامانش رفته بود دكتر . مو خورده رفته بود تو لباسم و تنم ميخاريد . كيا آمده ميگه چي شده . ميگم موخرده رفته تو تنم ميخاره . يك كوچولو ساكت شده بعد ميگه . مگه تو از اون لباس هايي كه كيا وقتي موهاش را كوتاه ميكنه ميپوشه نپوشيدي ؟؟
4- مامان بايد ميرفت پيش مامان بزرگ و روشنك را هم پيدا نكرده بود كه بياد پيش جوجه اش زنگ زد به من كه اگه ميتونم بيام . من هم مرخصي گرفتم و رفتم خونه مامان. كيا خوابيده بود . مامان سفارش ها را واسه ناهارش بهم كرد و رفت . من هم يك ذره چرخيدم . تا صداي كيا بلند شد كه مامان را صدا ميكرد. رفتم بالا سرش قيافه اش هنوز خواب بود . ولي كاملا معلوم بود كه از ديدن من اصلا خوشحال نشده آنقدر كه اين بچه ام به خاله اش عشق مي ورزه !! حالا لباس هم تنش نبود و هواي خونه هم يك كوچولو سرد بود . تا من آمدم لباس تنش كنم . مثل اين ورجولك ها پريده از تخت پايين و شروع كرده به دويدن . حالا من هم با لباس ( به قول خودش بلاس ) دارم دنبالش ميدوم هي هم زري را با همون روش خودش صدا ميكنه :زري وش زري وش ( بر وزن كياوش ) دودايي؟؟!! هنوز هم خوابالود بود هي تلو تلو ميخورد . خولاصه كار داشت به زد و خورد و حضور پليس 110 ميرسيد كه من يادم افتاد به اين تخم مرغ شانسيه كه براش گرفته بودم . رفتم از تو كيفم در آوردم . دادم بهش . همچين گل از گلش شكفت كه نگو بعد خيلي با دلبري عنوان كردن كه : آله اينو از دودا اريدي ؟؟؟( خاله اين را از كجا خريدي ) . اينجوري شد كه من موفق شدم لباس را تنش كنم . و با هم ناهار بخوريم
خوب ما بريم يك كم به مملكت خدمت كنيم
قربون شوما و دريا
خاتون