نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



در عوالم بچگي
* هميشه اين داستان دستشويي بردن كياوش كلي فيلم سينمايي است . گهگاهي بايد به زور ببريش تا راضي بشه جيشش را بكنه و گاهي هم سر كارت ميگذاره و ١٠٠٠ ساعت ميشونتت تو دستشويي . ازهمون اول كه كيا به دستشويي رفتن افتاد روشي بهش ميگفت : كيا بريم جيش و پيش . اينجوري شد كه اون يكي قضيه توسط كيا جان پيش نامگذاري شد . حالا اونروز كه كيا را خونه مامان اينها به من سپرده بودند . كيا جان هوس پيشش گرفت و رفتيم دستشويي و از اونجا كه بچه ام كلي با عفت است اجازه ورود را به كسي نميده من هم پرده دستشويي را كشيده بودم و اينور رو يك صندلي كوچولو منتظر نشسته بودم تا كيا راضي بشه و بياد بيرون . اون هم داشت اون تو واسه خودش حرف ميزد و از روي شكل هاي روي پرده دستشويي داستان سر هم ميكرد . تا آقا قضيه طولاني شد و حوصله من سر رفت و فكر كردم دوباره گذاشتتم سر كار . اين شد كه گفتم كيا جان خاله انگاري پيش نداري پاشو بيا بريم بيرون . بعد كيا جان فرمودند كه : نه كيا پيش داره . ولي سر پيش كيا گنده است بيرون نمياد !!! ...آخي جانم آنقده خنده ام گرفته بود كه نگو . كلي اونجا ولو شدم انور اونر . بعد حالا من كه خنديدم ديگه ول كن نبود كه هي ميگفت پيش سر گنده بدو بيا بيرون كيا كار داره !!! خلاصه خيلي با حال بود يك كم ديگه صبر كرديم تا بالاخره پيش سر گنده آمد بيرون ...
* كياوش را وقتي صبح ها ميارند خونه مامان ميگذارند مثل هر بچه ديگه اي اشكش درميومد . حتي وقتي منوچهر هم ميخو.است از خونه بره بيرون دوباره يادش ميوفتاد و اشكش در ميومد . تا زري يك راه حل پيدا كرد . حالا هر كي ميخواد بره مامان يك در نوشابه خانواده را پر آب ميكنه ( اندازه يك قاشق آب ) ميده دستش و ميگه برو بريز پشت سرش تا زودي بياد . از اون وقت هر كي از خونه ميخواد بره بيرون كياوش دم در با يك در نوشابه خانواده واستاده تا براش آب بريزه كه زودي برگرده . و ديگه هم گريه نميكنه
خارج از عوالم بچگي
* ميبيني بعضي از هفته ها را از همون روز اول با خستگي شروع ميكني ؟ ! من اين هفته را اينجوري بودم شنبه اي آنقدر خسته بودم ( بيخودي ) كه انگاري چهار شنبه است . مي خواستم تعطيل عمومي اعلامش كنم كه راستش را بخواهي روم نشد . از پوريا خجالت كشيدم . فكر ميكنم دچار حالت هاي قبل از ماه رمضان شدم . از حالا كلي غصه ام شده براي هفته ديگه . كي ميخواد ٨ ساعت تو اداره دووم بياره . البته يك ساعت از ساعت كاري كم ميشه . يعني ميشيم ٧ صبح تا ٣ بعد از ظهر . پوريا ميشه تا ساعت ٥ . من هم بايد براي هردومون غذاي گرم نشدني درست كنم . اينكه كارم تقريبا دو برابر ميشه . الان فقط برنامه شام داريم كه اكثرا سبك است و تقريبا فقط شام پنجشنبه و ناهار وشام جمعه مفصل است . ولي از هفته ديگه يك جورايي برنامه فرق ميكنه .
* در راستاي اهداف سازندگي ، ما آخر اين هفته را عروسي دعوتيم . اون هم عروسي دو تا دوست خوب كه كلي بنده بطور رسمي از همينجا بهشون تبريك ميگم و رقص و پايكوبي را از همين لحظه آغاز ميكنم . حالا از اونجا كه ما جديدا براي عروسي رفتن هامون يك كم ايجاد هيجان ميكنيم . من از همين اول هفته مراقب همه جام كه نكنه اتفاقي بيوفته و ما احيانا باز هم مجبور شيم براي رسيدن به عروسي كار هاي اكشن كنيم .
* آقا ديگه هوا سرد شده و من همينجا رسما اعلام ميكنم كه ديگه من شبها با سشوار ميخوابم . از حالا گفته باشم نگي نگفتي .

قربون شوما و دريا

خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 7:20 AM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger