و روزهايي كه هيچ حوصله نداري
*اين چند روز خيلي خيلي بي حوصله شدم . براي تموم شدن تابستونه چيه نميدونم . البته تابستون كه به من ربطي نداره اگه مدرسه اي دانشگاهي چيزي بايد ميرفتم باز يك حرفي ولي الان كه پاييز و تابستون فرقي نداره . براي خريد هاي منزل رفته بوديم شهروند اين بخش لوازم تحريرش خيلي ماه بود . آنقدر كه من هوس كردم بخاطر دفتر دستك هم كه شده پاشم برم دوباره مدرسه . چه همه جامدادي هاي ساده و خوشگل داشت باور كن اون موقع كه ما مدرسه ميرفتيم مثل اين چماق ها ميرفتيم.!! حتي تو رنگ جلد هاي دفتر ها، نوع و رنگ كلاسور ها ، كيف ها هم براي ما قانون وضع كرده بودند .
*رييسم همراه با چند نفر ديگه براي يك WORK SHOP ميروند آلمان و اين مدت داشتم نقشه هاي توريستي و غير توريستي براش ميافتم . بهش ميگم كه همونجا خود اونها حتما كلي ميگردوننتون . ولي اين خودش چون خيلي اهل چرخش و گردش است ميخواد خيلي با برنامه هاي گروه همراه نباشه !! امروز گفت كه اگه براي فاميل اونجا چيزي ميخواهي بفرستي بده ببرم . اول فكر كردم برنامه فيلم نامزدي و عروسي را بدهم ببرد بعد حساب كردم ارزش نداره بخاطر يك فيلم بچه ها از فرانكفورت برن كولن و دوسلدروف . گفتم باشه براي مسافر بعدي
* دوباره برگرديم سر برنامه بي حوصلگي من . اين چند روز باور كن به زور آمدم سر كار دلم ميخواست بمونم خونه و هيچ كاري هم نكنم فقط پاهام را دراز كنم . اين هفته آخري است كه ميتونم با خيال راحت مرخصي بگيرم و از هفته ديگه به مناسبت پايان يافتن سال آبي و شروع جمع بندي هاي سالانه ، بدو بدو ها ، نخوندن اعداد و ارقام و حساب كتاب ها ، پيش بيني ها و به انجام رسونده ها شروع ميشه . اينه كه دلم خواسته بوده حداقل قبلش يك كم بمونم واسه دل خودم خونه.
* قرار بود هفته قبل بريم شمال كه نشد و مامان و روشنك اينها به جاش رفتند . حالا ديروز برگشتند و من با كياوش پاي تلفن حرف ميزدم . و داشت خيلي با هيجان برام يك چيز هايي تعريف ميكرد كه من نمي فهميدم . خلاصه اش به شرح زير است البته همراه با كمي ترجمه به زبان ماها !!!
1ـ كيا رفته بوده تو خونه دريا ( ويلا ) خوابيده بوده بعد يك تمساح آمده از دريا بيرون كه كيا را بخوره ( بچه ام خواب ديده بوده ) بعد كيا شده سلطان جنگل ( منظورش آقا شيره است ) بعد كيا تمساح را خورده بوده اينجوري آآآآآآآآممممممممممممماصل موضوع اينكه كيا شب خواب ديده كه تمساح از دريا آمده تو ويلا كه بخورتش ترسيده و بيدار شده و روشنك را بيدار كرده و خوابش را براش گفته روشنك هم گفته كه مامان جان تو هم شير بشو و اون را بخور كيا هم شده سلطان جنگل و يك كم با مامانش نصفه شبي غرش بازي كردند و مثلا تمساح را خوردند و خوابيدند و فردا صبحش كيا مثل قهمرمان ملي كل داستان را براي همگان تعريف كرده
2ـ كيا رفته بوده دريا براي شنا وقتي برگشته بوده آقايي كه مواظب ويلا هست گفته كه خوب كيا جان دريا چطور بود كيا هم گفته كه دريا عصباني بوده ( مثل اينكه كمي موج دار بوده ) بعد اون جناب هم پرسيده بوده كه براي چي دريا عصباني بوده ؟ كيا هم يك كم فكر كرده بعد گفته كه دريا عصباني بوده چون كيا توش جيش كرده !!! شما تصور كنيد قيافه آقاهه را...الهي من بگردم اين بچه را با اين استدلال هاش
* ببينيد اين برنامه عروسي مسيحا چه تاثيري روي من گذاشته كه الان بعد از گذشت ده روز همچنان دارم براش خواب ميبينم ...آقا ديشب تا صبح كابوس ديدم كه به عروسي مسيحا نرسيدم . آنقدر دير شده كه وقتي رسيدم مسيحا با لباس خونه داشته ميگشته و خيلي هم عصباني بوده ( البته تو خواب مسيحا خيلي گرد شده بود كه تعبيرش اينه كه الان داره حسابي در ممالك مفرحه حال ميكنه ) جالبيش اينه كه كلي ترسيده بودم كه الان چي ميشه و از همه بدترش اين بود كه بيدار ميشدم و دوباره كه ميخوابيدم باز هم همون خواب را ميديدم و هر بار بيدار ميشدم ميگفتم ببين خاتون تو به مراسم عروسي رسيدي و همه وظايفت را هم درست انجام دادي حالا بگير مثل آدم بخواب فردا بايد بري كف مملكت را بسابي
*دارم اين كتاب عادت ميكنيم را ميخونم خيلي وقت بود گرفته بودمش ولي حال خوندن نبود الان چند روز گرفتم دستم . تا حالاش كه بد نيست . با حنيفا ( فكر كنم بايد با موافقت خودش اين اسم مستعار رابراش عوض كنم ) كه نمايشگاه كتاب رفته بوديم چند تا اونجا كتاب گرفتم كه هيچكدوم را نخوندم . كافه نادري را تا وسط خوندم و ديگه نكشيد . پيكر فرهاد را باز تا نصفه خوندم اصلا نفهميدم قضيه چي بوده ولش كردم . كوري را گرفتم كه نخوندم و پوريا داره ميخونتش . عوضش براي بار چندم هري پاتر را خوندم . يك چيز جالب اينكه خيلي وقت پيش من دو جلد اول ارباب حلقه ها را گرفتم بر ميگرده به زمان مجردي و به هيچ عنوان باهاش حال نكردم جلد اول را باز هم تا وسطاش خوندم و ول كردم . باز هم جالبيش اينه كه از فيلمش هم خوشم نيومد .با وجود اينكه فكر ميكردم از اون مدل كتابهاست كه كلي ازش خوشم مياد .راستي شرك 2 را ديدم و به جادوي تبليغات احسنت گفتم . جديدا فيلم نديدم اين كانال 2 عرب ها هم ورداشته ساعت برنامه هاش را تغيير داده كه به هيچ وجه با ما سازگاري نداره و ساعت اون سريال ها خوبش افتاده زماني كه من سر كارم . من بين اين سريال هاش Friends و Becker و Darma & Gereg و Fraiser را دوست دارم
آقا ما را تا رييس جان نكشته بريم سراغ كارمون ولي از حالا بگم من فردا اداره بيا نيستم اين خط اين نشون