نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام ..خوب ما اين آخر هفته اي گزارش را بديم و بريم كه تا شنبه خبري از ما نميشه ...اول از همه و مهمتر از همه عروسي مسيحا بود ك مطابق معمول بنده و پوريا با هزار تا سريال تونستيم خودمون را برسونيم
ازاونجا كه اين عروسي خيلي مهم بود بنده خدا پوريا قيد پايه هاي مملكت را زده و بر عكس اون چند شب قبل و بعدش خيلي زود برگشته بود خونه كه به كارهاش برسه و من هم كه خيلي باحالم رفته بودم آرايشگاه تا كلي مثلا خوشگل بشيم امشب ..قرار بود پوريا نزديك ساعت 6 بياد دنبالم كه ديگه حاضر شيم بريم ( در هر صورت به عقد نميرسيديم !!) .جونم براتون بگه كه آقا نشون به اون نشون كه من تا ساعت 8 منتظر پوريا شدم و ايشون حضور گرمشون را به من نرسوندن .اونجا بود كه نگران شدم و از تكنولوژي دلم خواست كه استفاده كنم . يك زنگ كوچولو به بچمون زديم و عيان شد كه همانا ايشون درست همين بقل گوش ما تو اتوبان حكيم خروجي كردستان تصادف فرمودند و كلي ساعت است كه منتظر پليس ايستاده ميباشند ...آقا ما را ميگي كلي نگران شديم و قرار شد بابا بره واسته براي پليس و ماشين را بده پوريا كه ما به اين مجلس خيلي مهم برسيم ولي از اونجا كه هم بابا و هم پوريا خيلي باحالند هيچكدوم هم را پيدا نكردند .نزديك ساعت 9 بود كه پوريا به من گفت بچه من تقريبا حاضرم تو اقلا برو خودت حاضر شو كه تا من رسيدم بپريم بريم ..اين بود كه آقا ما راهي منزل شديم و از اون ور اتوبان همسر گرام را بقل ماشينش ملاحظه فرموديم كه با يك عدد كشتي !! تصادف فرموده بودند ...اين شد كه من رفتم خونه و كلي حرص خوردم تا بنده خدا پوريا ساعت 10 رسيد ..من گفتم فقط شانس اورديم كه راضي شد اين مسيحا و عروسي را رودهن و بومهن نگرفت و گرنه not only نمي تونستيم بريم but also بعدش از اونجاييكه هيچ عذري پذيرفته نيست مسيحا ما را ميكشت و از همه مهمتر شبي نبود كه دلت بخواد از دستش بدي بالاخره نا سلامتي ما يك مدتي خيلي جيك و بيكمون با هم بود .اينجوري بود كه به ميمنت عدم وجود ترافيك ( بر عكس هميشه ) ساعت 10:15 اونجا بوديم حالا من ناهار هم نخورده بودم همه اش نگران بودم شام را داده باشند و من گرسنه از دنيا برم ولي وقتي ماشين مخصوص حمل شام را ديدم كه داره نوشابه خالي ميكنه كلي خوشحال شدم ...خولاصه كه بالاخره مرديم ولي رسيديم .اونجا هم دو تا دوست خوب و باحال را ديديم كه كلي از ما عكس هاي تاريخي گرفتند كه همينجا رسما ازشون تشكر و قدر داني به عمل مياورم و كلي هم تبريكات صميمانه ميگم اينجوري ها ..ولي اصل موضوع اينكه مسيحا مثل همشه خيلي ماه شده بود .اين آقاهه كه يك چيزي مثل طبل قد بلند ميزد ( اسمش را بلد نيستم !! ) هم هموني بود كه تو مراسم نامزدي ما هم همون طبل قد بلند را ميزد فقط موهاش را يك كم بلند كرده بود . خلاصه تو همون فرصت اندك بنده كلي خودم را در جهات مختلف تكون داد تا مبادا قري در كمر ما خاموش جا بماند ..ولي جدا از شوخي پوريا و بالاخص من كلي شانس آورديم كه وقتي اون كشتي با پوريا تصادف كرده بوده ماشين ديگه نبوده وگرنه اوضاع خيلي بد ميشد ..اين فقط يك تصادف جزيي بود كه چون ماشين پشتي ميخواسته لايي بگيره ( يا بكشه ) و نتونسته ماشينش را با اون سرعت كنترل كنه از پشتو بقل كوبيده بود به پوريا كه اگه اتوبان شلوغ بود قضيه به اين راحتي ها تموم نمي شد ! كه خدا را شكري از سرمون گذشت ...
* قرار بود اين هفته را بريم مسافرت كه براي برنامه عروسي مسيحا انداختيمش عقب و بعدش سه شنبه براي پوريا كار پيش آمد و موندگر شديم قرار بود با مامان و آقا كيا اينها بري شومال كه نشد ..ولي وقتي يك برنامه اينجوري داري كه جور نميشه خيلي آدم دلش ميسوزه و بي حوصله ميشه ...حالا شايد ا گه بتونيم و. جور بشه هفته ديگه كه من به شخصه چشم آب نمي خوره !!!
* بعض وقتها دلت چيز هايساده مي خواد كه خيلي دست نيافتني است ..من الان كه يعني خيلي وقته دلم از اين پازل هاي 1000 قطعه اي و بالاتر ميخواد ولي پيدا نكردم ..همه خيلي با كلاس باشند از اين يونيسفي هاست كه قطعه هاي گنده گنده داره ..خود يكي دارم كه كلي كوچولو كوچولوهه ولي آنقدر درستش كردم كه حفظش شدم . حالا امروز داشتم تو آمازون ميچرخيدم چند تا با حال ديدم كلي كيف كردم اين ها را نگاه كن 1و2و3 و4.....ولي خيلي دور از دسترسه !!!! اينه كه خيلي مواقع دلت خيلي چيز هاي ساده اي ميخواد نميشه ...
*تعطيلات خيلي خوبي داشته باشين و خيلي خوش بگذره بهتون
قربون شوما
خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 3:27 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger