* اين همه غيبت فقط ه خاطرنبود امكانات بود و لا غير . اين كامپيوتر ما تو اداره آدم نميشه اينه كه يك ده روزي رفته بود براي تعمير . حالا آمده ولي همچنان مشكل درد .
* ما با هزار تا حرف و حديث بالاخره فردا عازم كرمان هستيم . فردا ش مراسم قرعه كشي است و پنج شنبه مسابقه است و ما جمعه ش بر ميگرديم . اينه كه فردا بياين فرودگاه براي من سوت بزنيد !!!طفلكي الهام پدرش حالش بد شده و الان 10 روزه كه تو c.c.u بستري است . پدرش مشكل فشار و اينها داشته دكتر نابغه با تجويز دارو هاي اشتباه قلب را از كار انداخته . حالا نمي دونم چي شده كه مجبور به عمل شدند و حالا هنوز بعد از 10 روز حتي حرف هم نمي تونه بزنه و چشماش را هم به سختي باز ميكنه و اين بچه حسابي نگرانه . كلي هم لاغر شده . حالا و اين شرايط كرمان هم بايد بياد چون به عنوان مربي معرفي شده و بايد تو قرعه كشي فقط مربي حضور داشته باشه . برنامه را قرار شد جوري گذارند كه فقط چهار شنبه كرمان باشه و برگرده . اينه كه همسفري كه قرار بود كلي با هم ورجولك بازي دربياريم چپه شده اساسي .
* در راستاي اهداف سازندگي بعد از هزار سال كه معلوم بود مسابقه ما چه تاريخي است ديروز قرار شد براي خريد وسايل پاشيم بريم هماه با نماينده امور مالي و خانمي كه مسئول امو ورزش بانوان تشريف دارند . آقا اين خانمه ما ا ديوانه كد . انگار كه دو تا بچه دبيرستاني را ورداشته با خودش برده اردو !!! آخر سر با وجود اينكه ما يك توليدي پيدا كرده بوديم كه مي تونستيم به تعداد ازش مايو و كلاه و عينك و ايجور چيز ها بگيريم از جايي خريد كرد كه not only هيچي با هيچي ست نشد but also مايو هم همه در يك سايز خريداري شد و هر چي من زدم تو سرم كه امكان نداره من با اين هيكلم بتونم با خانم ق كه هوار تا از من قد بلند تر و درشت تره يك سايز باشم كسي حرف من را باور نكرد و آخرش اعلام كردند كه اصلا بايد از اول تنها ميامدم !!! خلاصه روز خريد خنده داري بود . حالا ما سه نفر شركت كننده داريم كه عملا يكيشون اصلا شركت نمي كنه ولي از مقامات اعلام كردند كه بايد به عنوان شركت كننده با ما بياد . حتي تو تمرينات هم با ما نبوده . و يك مربي كه خودش شركت كننده بود كه الان نميتونه شركت كنه و بايد برگده . دو تا همراه به عنوان مسئول تيم و مسئول تداركات تيم . و اينجور خريد ها خوب همه جزو تيم حساب ميشوند و بايد لباس ها مثل هم باشه . آقا ما خودمون را كشتيم تا اين جمله را به زبان شيرين فارسي بيان كنيم ولي نشد . هر كدوم از كلاهاي خريداري شده يك ساز ميزنند !!
* اين روز ها احساس ميكنم كه حسابي كارمند شدم . يكي از نشونه هاش اينه كه ضريب خاله زنكي ام شديدا رفته بالا . چند روز قبل با يكي از همكارا رفتيم فروشگاه شركت كه من شيربگيرم و اون هم قسط جارو برقي بده . همينجور كه واستاده بودم . چشم خورد به يك چيزي كه يكي از اقوام برامون كادوي عروسي آورده بود . كلي فضول شدم كه ببينم قيمتش چنده . . فقط براي اينكه خودش كلي چسان فسانش بالااست و هر كسي يا چيزي را قبول نداره . حالا جالبيش اينه كه اصلا براي من كادويي كه ميگيرم مهم نيست ولي آقا كادويي كه ميدهم خيلي برام مهمه و تا مدتها ذهنم را مشغول ميكنه . ولي اين كادو به دليل اينكه ضرب خاله زنكي من رفته بالا و واسه اينكه طرف خيلي دماغ فيلي بود برام مهم شده بود
* ديگه اينكه پوريا بعد از 8 ماه تمام بالاخره 3 روز و 2 شب از دست من راحته !!!و ميتونه با خيال راحت نفس بكشه و از الا كلي ب راش برنامه ريزي كرده
* طي دو هفته اي كه ما در خدمت شوما عزيزان نبوديم . يك اتفاق خطري افتاد كه هنوز منتظر عواقبش هستيم و اون هم اين بود كه جناب مقام معظم دكتر رييس بزرگ ورداشته بود تو يك جلسه قول يك گزارش را داده بود كه هيچ ربطي به مربوط ما نداشت !!! بعدشم كه جنابان روساي كوچك و بزرگ همه رفتند آلمان عشق و حال و خاتون موند و حوضش . اين شد كه دست به دامان حنيفا( طاهره ) بنده خدا شديم و اون هم كلي نيروي امداد شد و يك عدد لوح فشرده اطلاعات را بصورت نيمه قاچاقي به بنده داد و من هم سر و تهش را هم آوردم . حالا جلسه مزبور فرداست و اون هم موقعي كه بنده دارم تو آب دارم در راستاي اهداف سازندگي مملكت اسلامي فعاليت ميكنم !!! اينجوري هاست كه ممكنه شنبه من رذا اخراج بفرمايند !!!
خوب باز هم از سوت هايي كه قرار است فردا برايمن بكشيد خيلي منونم