نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام * چند نكته : 1- به قول يك فرد خيلي معتبر " خودم كردم ، خوب كردم ، دلم خواسته بود !! " 2- اصلا گوز به شقيقه چه ربطي دارد !!! 3- ديگه همين * خوب به لطف پروردگار تمامي رييسان بزرگ به مسافرت خارجه رفتند و الان كلي دارند حال ميفرمايند و يك بنده خدا نخودي را گذاشتند اينجا كه دارد همينجوري با ملاقه حرص ميل ميفرمايد .
* از اونجاييكه به هرچي بخندي سرت مياد بنده در يك اقدام كاملا جوانمردانه روز چهارشنبه مقنعه ام را خونه مامان جا گذاشتم و امروز كلي زابراه شدم تا بالاخره راس ساعت 8 به محل كار عزيزم رسيدم اين واقعه درست بعد از خنديدن بنده به سركار خانم نيلوفر آبي بود كه ايشون هم درهفته قبل به اين درد دچار شده بودند
* چهار شنبه رفتم سراغ همون آدرسي كه مينا لطف كرده بود واسه پازل ها بهم داده بود از اداره رفتم قائم مقام و از اونجا هم پياده رفتم خونه مامان بزرگ . مامان كيا هم مثل اين مدت كه مامان بزرگ از عملش ميگذره اونجا بودند . پازل هايي كه داشتند همه رو 500 تا 1500 بود ولي اكثرا يا منظره شهر بود ( مثل نيويورك )‌ يا منظره درختان پاييزي . چند تا خيلي هنري هم داشت تو مايه هاي لبخند ژوكوند و اين حرفها . من هم كه بچه جدي نيستم بخوام كار هنري كنم . من دلم تو مايه هاي شاد و شنگولي و kiss kiss love love خواسته بود . خولاصه كلي اينور اونور كردم و غر زدم و تنها پازل كارتونيش كه صحنه رقص سيندرلا و جناب داماد خان بود را برداشتم . خلاصه اينجوري كه باز هم از مينا خانمي بخاطر آدرسش ممنون .
* آقا من افتادم رو دور خواب ديدن خواب ميبينم از نوع جنايي حماسي و گهگاهي ناموسي !! ديشب دم دم هاي صبح خواب ديدم صبح آمدم سر كار . ولي قيافه ساختمان مركزي عوض شده و من هي به خودم ميگم كه خاتون داري خواب ميبيني بيخودي جلو نرو بهتره بيدار شي ولي فايده نداشت بعد نگاه كردم ديدم اي دل غافل ور داشتيم براي خودمون انقلاب هم كرديم بي شلوار راه گرفتيم آمديم اداره!!! . فقط يك بلوز مردانه تنم بود با كفش ورزشي سفيد !!‌خيلي خوش تيپ شده بودم اون كيف آبي خوشگلم هم دست بود حالا از يك طرف هول ورم داشته و از يك طرف هم ميدونم كه دارم خواب ميبينم و هي سعي ميكردم كه بيدار بشوم ولي نميشد . تنها خوبي كه داشت اين بودكه اعصاب خورد كن نبود يك جورايي كمدي ميزد !!! اينه كه جالب بود .
* يكي از بچه ها رفته بود نمايشگاه سگ و گربه تو دار آباد . بعد عكس يك بچه گربه را آورده بود كه 350 هزار تومان خريد و فروش شده بود . من كلي دهنم باز مونده بود . ولي آقا گربه بود ها حسابي نشان سلطنتي داشت و فكر كنم خود خفنش هم فهميده بود چه همه باحاله كلي تو عكس ژست گرفته بود.
* آقا يك كار باحال هم كردم در يك اقدام كاملا ناجوانمردانه اين آقاي همسايمون را با شلوار بسيار كوتاه دستگير كردم . اين بنده خدا همسايه طبقه پايين ما كلي ما را تحويل گرفته بود و چهار شنبه هفته پيش برامون يك ظرف انگور و يك كاسه پسته آورد . ما هم ظرف ها را شكلات پر كرديم ولي هر بار شال و كلاه ميكردم ميرفتم پايين كسي خونه نبود . تا اينكه بالاخره پنجشنبه با پوريا داشتيم ميرفتيم بيرون گفتم بگذار اين را هم ببريم و باز امتحان كنيم . من به پوريا گفتم كه آقا نصفه شبه خانمه نمياد در را باز كنه بيا تو ظرف را بده گفت نه امكان نداره و آقاهه خونه نيست و اين شد كه پوريا واستاد بالاي پله ها و من رفتم دم در و زينگ زنگ را فشار دادم و اينجوري شد كه آقايي كه بنده خدا كلي با كلاسه و با كت شلوار صبحونه ميخوره با شلوار كوتاه خيلي خوشگل گل منگولي و يك عدد زير پوش بر صحنه در ظاهر شد من كه خيلي با حالم برام هم مهم نبود ولي اون طفلكي كلي خجالت زده شد و رفت پشت در قايم شد و من هم سيني به دست واستاده بودم يكي راضي بشه و سيني را از دست من بگيره . اينجا بود كه پوريا از بالاي پله ها وارد صحنه شد و و من از صحنه خارج شدم و آقاي همسايه هم از مخفيگاه در آمد و سيني را گرفت و كلي معذرت خواست كه من فكر كردم پسرم از بازي برگشته و زنگ زده ..اينجوريها بود كه احساس همون كاسه شله زرده در نصفه شب تاريخي بهم دست داد .......

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 11:26 AM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger