سلام
* - منفيه !؟- مثبته !؟- منفي باش بهتره - مثبت باشه بهتره ....- منفيه ؟!- مثبته ؟!....
- نه طوري نيست منفيه ..- نكنه مثبت باشه !!!
!!!!
* آقا بالاخره بعد از 6 ماه خاتون شاخ غول را شيكوند و بر بچه ها را جمع كرد دور هم ..راجع به كل موضوع كه يك مهموني ساده بود و مثل هر مهموني ديگه اوليش خيلي سخت بود چيزي نمي گم فقط حواشي موضوع رانكته وار !!مطرح مينمايانم
1- روز چهار شنبه كه قرار آرايشگاه داشتم كه از حالت مرد خونه اي دربيام خانم آرايشگره قرار را بهم زد و مارا همانگونه ريشي پشمي به امان خداباقي گذاشت
2-قرار بود روز سه شنبه برم براي پرو لباس كه ماريا قرار را بهم زد و انداختش براي عصر چهارشنبه
3- از يك هفته قبلش حال خاتون بد بخت رو به موت بود و از روز چهار شنبه ديگه همه خانوادگي ( پوريا !!) داشتن برام سرود الوداع را ميخوندن و به رقص و پايكوبي مشغول بودن !!
4- قرار بود آقا اين طاهره طفلكي از صبح بياد پيشم براي كمك كه بعد قرار شد عصر بياد پيشم براي كمك كه مامانش طفلكي حالش بهم خورده بود و اصلا طاهره كل مجلس را نتونست بياد اين شد كه هيچ كمكي از هيچ جهت و جناحي كه قرار بود برسه آقا به ما نرسيد و در بين راه توسط عوامل دشمن خنثي شد
25/4ـ درست راس ساعت 11 صبح روز پنجشنبه براي تكميل تمامي برنامه ها درست زماني كه خاتون رفت دستشويي را بوشوره آب منزل خاتون قطع گشته و بيچاره مجبور شد كه خيلي كار ها را خشك خشك انجام بده !!! تمام ظرفهاي كثيف را گذاشتم تو حموم ( تنها جايي كه از نظر مهمونها دور بود ) و ساعت 2 رفتم خونه مامان اينها براي حموم و آرايشگاه
75/4- راس ساعت 6 عصر روز پنج شنبه در حاليكه تا دو ساعت ديگه اش مثلا قرار بود ما مهمون داشته باشيم . حال خاتون رو به وخامت گذاشت و مجبور شد اورژانسي بره پيش Dr كه كلي دعواش كرد كه چرا اينهمه دير كرده و اصلا عقلش كار نميكنه و چرا آزمايش هاش را انجام نداده و چرا هيچ چي را جدي نمي گيره و هزار چيز ديگه و در آخر به سه عدد آمپول مزينش فرمود و رسما اعلام كرد كه عواقبش با خودت است كه زود تر نرفتي آزمايش بدي !!! كه من بفهمم چي كار دارم ميكنم
5- يك بنده خدايي هم قرار بود براي ما لازانيا بپزه بياره كه در برابر چشمان متحير ما كه فكر ميكرديم تا آخرين دقايق راجع به همه چي هماهنگي هاي لازم را كرديم بدون لازانيا وارد صحنه شد و چشمان و دهان مبارك ما تا سه ساعت همچنان تا حد اعلا باز مانده بود و به هيچ حربه اي بسته نمي شد !! و دلم به حال مهمون ها بسي بسيار سوخت كه ميبايست غذاي سرد ساخته دست خاتون را ميخوردند
6- كيف cd هامون هم پيش همون بنده خدا بود كه از بينش آهنگ سوا كنه تا براش رايت كنم كه باز هم خبري ازش نشد و ما هم سوالي راجع بهش نفرموديم اين شد كه خاتون بود و دو تا نوار مخصوص ماشين و يك عدد cd جلال همتي و 35 نفر مهمون كه ازش انتظار داشتن كه افكت در وكنه !!!...
با همه اين اتفاق ها به من خوش گذشت و پوريا در تمام مراحل طفلكي كلي كمك بود كه مبادا من بي خبر يك گوشه اي پهن بشوم نفهمه .من هم كه مرض پله بالا پايين رفتن گرفته بودم با اون وضع غريبم و با اون باسن مجروح !!! هزار راه نرفته را طي فرموديم خولاصه از همه بر و بچه هايي كه لطف كردند و ما راتحمل و مجلسمون را مزين فرمودند كمال تشكر و قدر داني را داريم ( چه همه خانم شدم )
* آقا اين مامان بزرگ ما درست 5 ساله كه آبومان يا مشترك دكتر عكاشه شده و اگه يك سال نره زير تيغ عمل جراحي ايشون روزش شب نميشه ...الهي من بگردم مامان بزرگ همون پنجشنبه افتاده زمين (از روي صندلي ) و اين مفصل اتصال رون به لگنش شكسته و ديروز هم عمل داشت . درست 5 سال قبل در همين تاريخ ها مامان بزرگ از پله يك مغازه سر خورد و اين اتفاق براي پاي راستش افتاد و كلي همه و خودش طفلكي شدند و البته شكستگي اون دفعه خيلي بد بودو اجازه جابجايي را به مامان نداده بودند و دكتري كه تو بخش اورژانس اون بيمارستان عمل كرده بود گند زده بود به پاي ايشون طوريكه هنوز شش ماه نشده اون پا كوتاه تر شد و مامان بزرگ ما كه به قول خودش هميشه مثل بز از كوه بالا ميرفت را زمين گير كرد . مامان بزرگ هم اونقدر جوجه است و عمل اول اونقدر بد بود كه هيچ دكتري حاضر نبود ريسك عمل مجدد را بكنه تا آخرش بعد از يك سال دكتر عكاشه راضي به عمل شد و گفت هر چيزي بهتر از اين شرايطي است كه ايشون الان دارند . و خوشبختانه با توجه به روحيه خيلي عالي كه مامان بزرگ داره عمل را راحت رد كرد و بعد از سه ماه راه افتاد . درسته مثل قبل نشد ولي ديگه زمين گير هم نبود . سال بعد درست همون موقع يعني تو مرداد مامان بزرگ خورد زمين و كتف راستش شكست . سال بعد افتاد و كتف چپش شكست و هر بار هم بنده خدا دكتر عكاشه در هر شرايط و هر ساعت از شبانه روز همراه مامان و مامان بزرگ بود حالا امسال هم افتاده پاش شكسته . مامان بزرگ من 83 سالشه ...