سلام
* اول از همه كه مامان و بابا دنبال يك سري كار هاي يك پرونده راه گرفتند رفتند قشم .خودشم براي يك دو سه هفته !!! بعدشم آقا كيا و خانواده هم راه گرفتند رفتند مسافرت براي يك هفته اينه كه اصلا اعصاب مصاب بنده نداشته بيدم .چون نه مامان خانم هست و نه آقا كيا كه برم با پاش تلفن بازي كنم اينه كه آقا تا اطلاع ثانوي سر به سر بنده نگذاريد ..
* يكي از سر گرمي هاي طول روز بنده صحبت تلفني با آقا كياوش مي باشد .
كيا : الوووووووووو
خاتون : سلام خاله
كيا: تو آله تتي استي ؟؟ ( تو خاله كتي هستي ؟)
خاتون : نه خاله . من خاله خاتون !! هستم .
كيا : نه تو آله تتي استي ( با تحكم )
خاتون : نه من خاله خاتون هستم
كيا : نه نه نه تو آله تتي هستي
خاتون :خيله خوب بابا من خاله كتي هستم مامان زري هست ؟؟
كيا : تو كي هستي ؟؟!! ( با تعجب )
خاتون : تو خودت كي هستي ؟؟
كيا : نه تو كي هستي ؟؟ ( با تحكم )
خاتون : اي بابا بچه من كه 40 ساعت گفتم من خاله خاتون هستم
كيا : نه تو آله تتي هستي
خاتون : اي واي ديوونه شدم
مامان زري : كياوش كيه مامان ؟؟
كيا: آله ننا !!!
خاتون :!!!
خاتون : اي بچه فيلم سينمايي .حالا فيلم ميكني خالتو .بگذار ميام الان ميچلونمت
كيا : آره آره بيا بيا
خاتون : كي بيام
كيا : الان بيا
خاتون : الان كه من اداره ام باشه عصر
كيا : چرا رفتي اداره ؟
خاتون : پس كجا برم خاله
كيا : بيا اينجا
خاتون : پس كي بره اداره كار كنه ؟
كيا : آله پوييا
خاتون : آي قربون بچه چيز فهم . فقط خواهشا اين فهمت را تا گنده شدي نيگه دار در نره ولي الان پوريا هم رفته اداره
كيا : رفته چي بوتونه ؟( رفته چي كار بكنه ؟ )
خاتون : رفته لودر بخره !!
كيا : برا كيا هم بلله ؟( براي كيا هم بخره )
خاتون : كيا كه لودر داره
كيا : كو
خاتون :همون آبيه
كيا : اون كه كاميونه !!!
خاتون : اي بچه حساب همه چي هم دستشه .. حالا گوشي را بده به زري
كيا : نه كيا بره باز و بودي ببنه حالا كيا ديگه آموش ...
و تلفن قطع مي شود
......
توضيح : وقتي از كيا ميپرسي اسم خاله هات را بگو نمي دونم چرا اسم پوريا و سيامك را هم به عنوان خاله هاش ميشمره ..البه از اونجا كه كيا از اول هم تو تشخيص جنسيت مشكل داشت بچه ام و من را به عنوان دايي اش قبول داشت اينه كه مسئله تعدد خاله هاش هم چندان عجيب نيست
خاتون ساعت 4:30 عصرخونه مامان زري : آهويي دارم خوشگله فرار كرده زدستم . دوريش برايم مشكله كاشكي اونو ميبستم . اي خدا چي كار كنم آهوم رو پيدا كنم . آي چه كنم واي چه كنم كجا اونو پيدا كنم ...تموم شد
كيا : بوباره از البل ( دوباره از اول )
خاتون ساعت 5 عصرخونه مامان زري : آهويي دارم خوشگله فرار كرده زدستم . دوريش برايم مشكله كاشكي اونو ميبستم . اي خدا چي كار كنم آهوم رو پيدا كنم . آي چه كنم واي چه كنم كجا اونو پيدا كنم ...خاله جان تموم شد
كيا : بوباره از البل ( دوباره از اول )
خاتون ساعت 5:30 عصرخونه مامان زري : آهويي دارم خوشگله فرار كرده زدستم . دوريش برايم مشكله كاشكي اونو ميبستم . اي خدا چي كار كنم آهوم رو پيدا كنم . آي چه كنم واي چه كنم كجا اونو پيدا كنم ... خاله جان باور كن ديگه تموم شد
كيا : بوباره از البل ( دوباره از اول )
.......خاتون ساعت 6 خاله جان تو رو خدابيا بريم دنبال يك بازي ديگه
كيا : باز و بودي نيا بونونيم ( كارتون باز و وودي نيگاه بكنيم )
خاتون : باشه برو بزارش نيگاه كنيم
...
خاتون : خاله اين كه همه اش سياهه پس كارتونش كجاست
كيا : كيا ارابش ترده ..( كيا خرابش كرده ) هي رفته دگمه فشار داده روش ضبط كرده
خاتون بعد از 40 ساعت نگاه كردن به صفحه مشكي : خاله جان بگذار كارتونش را عوض كنم .
كيا : نه كيا باز و بودي نيا بونونه
خاتون : كيا خوب نيا بونونه ولي خاله جان كارتون خراب شده سياه شده بايد يكي برات بخرم
كيا : نه كيا داره نيا مونونه
از مجموع دو ساعت فيلم فقط نيم ساعت فيلم درسته كه بعد از هر بار تموم شدن دوباره ديده ميشه
ساعت 9 شب
خاتون : خاله جان ميدوني من اين صحنه پرواز باز را از ساعت 6 تا حالا چند بار ديدم !!!
پوريا : خاتون چي شده سر كار دعوات شده ؟ چرا قيافت مثل از جنگ برگشته هاست ؟
خاتون منگ: ...من آله تتي هستم . آهويي دارم ..فرار كرده زدستم ...To Infinity and Beond.......
من ،آقا نمي دونم زري چه جوري با اين بچه از صبح سر كله ميزنه من يك بعد از ظهر همراهشم ديوونه ميشم ..البته جدا وقتي يك روز نمي بينمش يا باهاش حرف نمي زنم آنقده دلم براش تنگ ميشه كه نگو
خوبيش اينه كه كياوش اصلا بد اخلاق نيست . از همون بچگي هم همينجوري بود خيلي جنگجو هست ولي خيلي سريع باهات دوست ميشه و خيلي هم بازي را دوست داره و ميتوني ساعت ها باهاش بشيني و بازي كني بدون اينكه صداش دربياد . ولي خيلي پسر است خيلي پسر است . جانم هنوز هيچي نشده باز هم دلم براش تنگ شد
* ديشب اين همسايه طبقه پايينيمون نمي دونم چه برنامه اي داشت ما كه رسيديم خونه ديگه ساعت 30: 11بود داشتند مهموناشون ميرفتند . ماهم رسيديم ديگه سريع خوابيديم .يك دفعه از صداي زنگ در از خواب پريدم نگاه كردم ميبينم ساعت نزديك 1 است . اول فكر كردم اشتباه ميكنم واسه همين محل نگذاشتم ولي بعد دوباره چند تا زنگ پشت سر هم خورد . ديگه ترسيدم گفتم حتما يك چيزي شده ديگه . پوريا را بلند كردم بنده خدا اصلا آنقدر خواب بود موقعيت را نمي فهميد كجاست . خلاصه بلند شده رفته دم در ميگه خاتون يك خانومه است بيا تو در را باز كن . من رفتم با اون قيافه خواب در را باز كردم .ميبينم اين خانم طبقه پاييني خيلي خونسرد با يك كاسه شله زرد واستاده . ميگه ببخشيد خواب بوديد . چيزي نمي گم كاسه را گرفتم آمدم تو . همونجا ميخواستم دو بامبي بزنم تو سرش . مردم خودشون زندگي ندارن واسه خودشون ميچرخند فكر ميكنند همه برنامه زندگي ندارند . حالا من فكر كردم كه يكي طوريش شده مثلا طفلكي ها كمكي چيزي ميخواهند . آقا مگه ديگه بعدش خوابم برد . مردم تا ساعت 3 كه كم كم چشام رفت رو هم ...