خاتون ورزشكار ميشود ..
سلام
آقا ما از همون بچگي كلي به ورزش فرح بخش شنا علاقه داشتيم .اون موقع كه ما كوچولو بوديم ( صحبت وقتي است كه من هنوز مدرسه نمي رفتم بر ميگرده به سالهاي 60 و 61) به همت مامان باباي ورزش دوستمون ميرفتيم استخر .اون موقع ما خيابون دريان نو ميشستيم تو ستارخان. تو خيابان شادمهر يك دكه كوچولوي وسايل ورزشي بود كه آقا سينا نامي ميچرخوندش .اون براي استخر ثبت نام ميكرد و خودش هم راننده سرويس محل بود شايد در مجموع سه تا ميني بوس مي شديم و ميرفتيم استخر قصر موج . نمي دونم رفتين اونجا يا نه استخر خيلي بزرگي است ( طول غير استاندارد 33 متر داره ) و فضاي سبز خوبي داره براي اون سالها بهشت بود .بخصوص با اون جمعيت انگشت شمار استخر .يك روز درميون پسرونه دخترونه بود .بعديك مدت وضع خوب شد و قصر موج دخترونه موند و پسر ها ميرفتند عروس و داماد تو همون ميرداماد . اصل مطلب اينكه بنده از همون زمان شناگر بسيار ماهري بودم و به زور سرم را ميكردم زير آب . يادمه اولين مربي ام نرگس جون بود و من هم كه كوچولو يك نخود بودم ..هركاري بگي تو كم عمق ميكردم ولي حاضر نبودم پام را عميق بگذارم و همين مراسم پرتاب بنده به قسمت عميق فيلم سينمايي ساعات آخر استخر بود .اين نرگس جون !! بنده را ميچسبيد كه پرت كنه تو آب تا من مجبور بشوم شنا كنم و من هم مثل سريش ميچسبيدم به چراق هاي تزييني بقل استخر و اون بكش و من فرياد بزن و كار بالا ميگرفت و بنده خدا كتي و روشي و كل فاميل ما و بقيه اعضاي استخر مي آمدند كه يا من راضي كنند يا نرگس خانوم را كه فايده نداشت و آخر سر ايشون به واسطه اختلاف هيكلي كه با من داشتند پيروز ميشدند و دستان من را از ميله جدا مي كردند و شوت مي فرودن وسط آب اين درحالي بود كه يك عدد شناگر ماهر !! وسط استخر با يك عدد تيوپ واستاده بود كه مثلا من به هواي اون شنا كنم .نشون به اون نشون كه هي من ميرفتم طرفش و اون هي فرار ميفرمود ..خولاصه ماجرا ها داشتيم همون شد كه من تا سالها حاضر نبودم پام را عميق بگذارم و همون كم عمق براي خودم ورجه ورجه ميكردم و شروع ترم ها ميرفتم تو صف اونهاييكه شنا بلد نيستند و دوباره به آموزش شيرين شنا در كم عمق ميپرداختم .يك بار هم نزديك بود روشنك را به ديار باقي بفرستم و داشتم روشنك را خفه ميكردم كه بنده خدا فريال نهال آمد روشنك را نجات داد دو تا مشت هم به من زد !!.اون موقع اينجوري بود كه شناي اول قورباغه بود كه تعداد مربيانش هم زياد بود بعد اگه ميتونستي تو عميق يك عرض قورباغه شنا كني ميفرستادنت پيش نير كه كلي مقامش بالا بود و كرال سينه و پشت را ياد ميداد و مرحله بعد ازاون ميفرستادنت پيش فريدا نهال يا خانم داوودي براي آموزش پروانه ..خلاصه كلي كلاس داشت ..آقا ما تا كلي سال همون قورباغه باقي مانده بوديم تا بالاخره خدا به ما كمك فرمود و روز هاي شناي نازي ( دختر داييم ) و من يكي شد ديگه فكر كنم اون موقع سوم يا چهارم دبستان بودم آقا همون روز اول كه ما مي خواستيم مثل هميشه برويم تو صف بي سواد ها اين دختر دايي شجاع بنده كه يك سال هم از من كوچولوتره دست ما را گرفت و گفت بيا بابا من و تو كه بلديم ..آقا هرچي من خواستم حرف بزنم مسايل آبروي خانوادگي نگذاشت !!نشون به اون نشون كه ما را ورداشت برد پيش نير جون !! و نير جون هم خيلي خونسرد گفت يك عرض را شنا كنيد ببينم ..اول نازي رفت و من بيرون آب مثل چي لرزيدم بعد هم من رفتم كه بنا به همون معذورات خانوادگي مجبور شدم بر ترس از عمق آب غلبه كنم و در عميق شنا كنم .اما نمي دونيد چه احساس خوبي بود وقتي اون ور رسيدم كلي حال كرده بودم از خودم!!! ..خلاصه همون شد ديگه ما شديم شاگر نير و رس ما را اون سال كشيد ..از همه شاگرد هاش هم كوچولوتر بوديم .اون سال كلي من و نازي با هم كيف كرديم سال خيلي خوبي بود ..بعد هم افتاديم زير دست فريدا براي پروانه و ماجرا ادامه پيدا كرد ..اين تاريخچه را داشته باش ...الان گير دادن به ما براي تيم شنا .ما هم براي اينكه دل رييسمون را نشكونيم بعله را گفتيم و رفتيم تا به يمن ما تيم تشكيل بشه ولي آقا حساب نكرده بوديم كه از زمان دبيرستان ما پروفشنال !! شنا نكرده بوديم اينه كه روز اول تمرين كه اين مربي ما را گير آورد پدر مباركمون را در آورد اونجوري كه وقتي از آب آمده بودم بيرون نمي فهميدم پاهام كجاست ..تا شب همه چي خوب بود ولي چي بگم از صبح كه از خواب بيدار شدم ..اصلا دستم را نمي تونستم تكون بدهم ..با مرام با اين دستكش ها و پاكش هاي !!! تمرين تو آب مجبورم كرد كه تمرين كنم ميگم آخه نابغه بگذار من به روتين عادي عادت كنم بعد سرم را ببر ..اينه كه آقا الان بس ناجوانمردانه دستهام درد ميكنه ...
قربون شوما و دريا خاتون شناگر شهير