نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام

* من معمولا زياد از بچه ها نامه ندارم مگه موقع هاي كه يك دفعه كم پيدا ميشوم . خيلي هم فحش خورم ملس نيست .يعني كم پيش مياد كه برام نامه هاي بد بد بنويسند يا كامنت هاي بد بد بگذارند شايد در مجموع سه چهار بار بيشتر پيش نيومده . حالا يك نامه بيشتر ميشه گفت معترضه برام آمده كه چون از طرف آشناست نميتونم بگذارمش اينجا ..ولي چند بار متوالي خوندمش و هيچي ازش نفهميدم كه كجاي نوشته هاي من همچين برداشت هايي را ايجاد كرده !!نامه بيشتر مربوط به اين نوشته بود يك متن نوشتم كه بگذارم اينجا چون فكر كردم شايد اين مسئله واسه بقيه هم پيش آمده و خوب مطرح نشده .ولي نشد كه بگذارم گفتم يك مدت بگذره وگرنه ممكنه برداشت خوبي از نوشته نشه .ولي همين قدر بگم كه مسايلي كه بين دو نفر به عنوان همراه ( حالا چه به عنوان همسر چه همين دوست دختر پسر ساده )‌ پيش مياد بطور كامل به دو طرف بستگي داره، اين تو هستي كه اجازه ميدي باهات چه رفتاري بشه ازت سوءاستفاده بشه ازت استفاده بشه يا هرچي !! توقعي كه تو از زندگيت داري كه ميخواهي چه جوري باشه و چه جوري جلو بره و تو چه نقشي را توش بازي كني رفتارت را نسبت به طرف مقابلت عوض ميكنه .اين خودتي كه تعيين ميكني نقشت همراه و هميار باشه يا فقط يك وزنه سنگين باشي كه تو سر بالايي و سر پاييني حركت را براي همراهت مشكل و سخت ميكنه ...نمي دونم مي تونم بگم چي ميخواهم بگم يا نه . من ميگم كه زندگي كه همين يكي دو سال اول نيست كه همه چي برامون تازه است و كلي انرژي داريم كه با همه چي سر و كله بزنيم بايد جوري بريم جلو كه جاي پاهامون محكم باشه كه اگه روزي خواستيم يك قدم برگرديم عقب و مسير را دوباره بيايم جلو بتونيم اين كار را بكنيم . تو همه موارد قضاوت ما نسبت به بقيه از رو شناختمون از اون شخص و موقعيتش نيست بلكه از رو موقعيت خودمونه هميشه طرف مقابلمون را نه با شرايط خودش بلكه با شرايط خودمون مي سنجيم ..اگه براي من پيش نيومده پس ممكن نيست براي كسي پيش بياد !!! اگه من تو اين موقعيت اين كار را ميكنم پس ممكن نيست كس ديگه اي كار ديگه اي بكنه . ..
چيزي كه من هميشه خواستم يك زندگي نرمال است يك زندگي كاملا نرمال كه خودم توش نقش كاملا مثبتي داشته باشم نه اينكه طبق احكام اسلامي فقط نقش تمكيني داشته باشم!!مي دونم كه غير از اين نمي تونم دووم بيارم يعني طوري نيستم كه بتونم بشينم و انتظار داشته باشم بقيه اموراتم را بگذرونند و من لبخند قشنگ اجتماعي تحويلشون بدهم ...سر برنامه به قول معروف شروع زندگي هم هيچ توقعي نه از بابا بنده خدا و نه از خانواده پوريا داشتم با وجود اينكه بچه آخر بودم و واسه همه چي كلي جا داشتم ولي خيلي از مخارج را خودم تقبل كردم براي اينكه زندگي مال من بود و اين من بودم كه بايد مسئوليتش را قبول ميكردم حالا شما ميخواهيد فكر كنيد كه اينها ژست هاي تبليغاتي است يا چيز ديگه ...حالا يكي اين وسط فكر ميكنه اگه از اول براي طرف مقابلش شل بگيره تا آخرش كلاهش پس معركه است يا فكر ميكنه بايد بهش سخت بگيره تا قدر عافيت را بدونه .اينهاش ديگه به خود طرف و طرز فكرش مربوطه ..من وقتي ميبينم فشاري كه به شريك زندگيم بيارم به هر حال به من هم وارد ميشه حتي در كمترين حالتش بصورت بي حوصلگي و خستگي به خودم بر ميگرده خوب مگه بيكارم كه همچين كاري كنم .زندگي من تا يك سال براي غريبه ها جالبه و راجع بهش حرف ميزنند بعد من ميمونم و زندگيم و شريك زندگيم .اين منم كه بايد جمعش كنم پس از الان پام را اندازه گليمم دراز ميكنم ..همين ..حالا باز هم ميگم تو فكر كن اينها ژست تبليغاتي و من در عمل تو زندگيم كار ديگه ميكنم !!! ميدونم چيزي از اين نوشته دستگيرتون نشد ولي اشكال نداره حال خودم بهتر شد

*وقتي خاتون لحظه مي سازد

آقا ما تو عمر شريفمون از رعد و برق و اين حرفها نمي ترسيديم ...عمرا اگه تا حالا اين اتفاق افتاده باشه ..تا پريشب كه رعد و برق ميزد و آسمون وسط تابستون صداهاي عجيب و غريب از خودش صادر ميفرمود .آقا ما مثل بچه آدم خواب فرموده بوديم .اصلا نميدونم چي شد كه همون احساس زمان موشك باران بهم دست داد شايد بخاطر صداي بلند رعد و نور شديد و نزديك برق بود .فقط ميدونم يك دفعه احساس شديد دويدن بهم دست داد . نمي دونم چند ثانيه طول كشيد تا بلند بشوم و روكش را پس بزنم و آماده بشوم براي دويدن كه يك دفعه يكي ما را با دستان نجات بخشش چسبيد فقط خوشم آمد از پوريا كه بعد از 5 ماه كامل زندگي مشترك كلي تونسته تمرين كنه و سرعت عملش را ببره بالا و اينجوري بود كه در يك عمليات متهورانه تونست بنده را در هوا شكار كنه و از دويدنم به وسط هال جلوگيري بفرمايد !!..حالا خنده ام گرفته كه پوريا هم خواب خواب بود و چون من بلند شده بودم و ايستاده داشتم فرار ميكردم كلي رو تخت دنبال من گشته بود !!

* ديروز به اين نتيجه رسيدم طفلكي اون هايي كه هم درس مي خونند و هم يك زندگي را مي چرخونند چي ميكشند .البته ما خودمون اون موقع هم كه خوابگاهي بوديم تقريباوضعيتمون همين بود ولي در مقياس انتظارات و توقعات كمتر .امروز يك امتحان داشتم و ديشب صد البته براي شام مهمون داشتم .حالا كه تو نمي توني بياي بگي بابا من امتحان دارم نياين . حالا حساب كن اين خدا هم با اين تابستوني كه براي ما ساخته يك خروار كار ريخته بود سرمون و بايد خيلي سريع در راستاي اهداف سازندگي و براي رقابت با سازمان هواشناسي يك تحليل از بارندگي هاي اخير تهران و نتايجش مي داديم ( آخه اين اتفاق تو اين 36 ساله بي نظير بوده !!!) در نتيجه بر اساسس برنامه ريزي نه تنها نتونستم از اداره زود تر بيام بيرون بلكه حتي نتونستم تو اداره براي امتحانم درس بخونم .تازه 5 رسيدم خونه شانس آوردم البته كه باز هم تونستم به موقع بيام بيرون بچه ها تا 7 مونده بودند . خونه هم كه نگو بد تر از بازار شام .كلي هم ظرف نشسته داشتم ..تا رسيدم هنوز لباس هام را در نياورده بودم داشتم جمع و جور ميكردم كلي خدا خدا كردم كه حداقل بتونم يك حموم بروم .خلاصه كار هام ديدني شده بود پوريا هم تا بياد ديگه 8:30 بود خوشبتانه مهمون ها هم همون موقع آمدند و من فرصت كرده بودم يك دوش سه سوته هم بگيرم ...وقتي رفتند ديگه همه چي را ول كردم همونجوري بمونه .و تازه ساعت 12:30 شروع كردم به درس خوندن !!!خولاصه جناب هزار تا كار را با هم كردن خيلي سخته ..حالا الان آنقدر سرم درد ميكنه كه نگو ..اصلا نمي تونم تكونش بدهم .خدا را شكر كه دو روز تعطيله كلي برنامه دارم براي اين دو روز تعطيلي

قربون شوما و دريا

خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 12:47 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger