نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام

* آقا در راستاي اهداف سازندگي ميهن اسلامي عزيزمون بنده الان در محل كارم به سر ميبرم و خوشبختانه با همكاري تمامي پرسنل زحمت كش و فعال همينجا !! گزارشي جهت پز دادن به استاندار تهيه و در هزاران جلد تكثير شد و بعد از سه روز ( از شنبه ) آرامش به همه جا مستولي گشت .و خوشبختانه تا كنون گزارشي مبني بر خسارات احتمالي از سوي رييس بزرگ به دست ما نرسيده است ..

* آقا هي ما نشستيم ، هي وايساديم ، هي دراز كشيديم خولاصه در انواع و اقسام پوزيشن هاي مختلف به كشور هنر و علم پرور هند چيز ميز گفتيم تا عاقبت خودمان هم نزديك بود صادر كنند هند !! البته من واسه چچن تقاضا داده بودم كه به علت شهادت نا بهنگام رييس جمهور فقيد اونجا كه دوست نزديك بنده بودند اون سفر كنسل شد ...آقا اين رييس كوچك ما كه خودش دوره بعد از فوق ليسانسش را تو هند گرفته گير داده به من كه دنبال كار هام باشه و من را بفرسته براي ادامه تحصيل به هند .( آخه هند تو رشته ما خيلي با حاله انگاري . اين را من نميگم بچه درسخون هاي رشتمون ميگن ) گفت ميتونه مثل خودش از طريق يونيسفي يونسكويي خولاصه بانك جهاني اي جايي برام بورس جور كنه كه برم اونجا كلي فاضل و دانشمند و اين حرفها بشوم و خيلي هم محكم اعلام كردند كه خوبه دوسال كامل اينجا نيستي و هم خودت و هم پوريا كلي نفس ميكشيد بعدشم پوريا هم ميتونه اونجا ادامه تحصيل بده ..اولش خيلي خوشحال شدم گفتم چي از اين بهتر يك ماه عسل دو ساله !!!ولي بعدش به علت همه تعهداتي كه دارم و بار مسئوليت سنگيني كه در اين مكان مقدس بر دوش من ميباشد اعلام كردم كه يا چچن يا هيچ جا !!!
ولي جدا از شوخي موقعيت خيلي خوبيه .به پوريا ميگفتم چون اون خيلي اصرار داره كه جدي روش فكر كنم و مثل همه چي ازش جوك نسازم .ميگفتم كه آره موقعيت خيلي خوبيه ولي براي كسي كه اهلش باشه ..بابا من همون ليسانس را هم خوندم تو رودرواسي گرفتم .( آخه شما نميدونيد كه آدم دو تا خواهر دانشمند داشته باشه چه همه براش سخته ) ..بعدشم اگه من عمرا بتونم با اين همه نبوغي كه دارم شرايط علمي عقيدتي را احراز !! كنم !! اينجوري ها .اينه كه آقا اگه دو روز ديگه من را تو فيلم ها و شو هاي هندي ديديد بدانيد و آگاه باشيد كه اونجا حوصله ام سر رفته رفتم دنبال يك كار نون و آبدار !!!

* آقا بنده تونستم با موفقيت به عهدم وفا كنم و به مدت يك هفته شام بدون برنج بپزم آخر سر ديشب طاقت نياوردم و دلم پلو خواسته بود كه با خوشحالي و شور و شعف دامادجان همراه شد و كلي خوش گذشت ..اينجوري بود كه ديشب جشن پولو گرفته بوديم .

* آهان يادم اومد يك خبر از همه مهمتر اينكه پنجشنبه تولد دو سالگي جارچي بود كه به بهانه اون با بچه ها دور هم جمع شديم و من تونستم بعد از هزار سال يك كوچولو از شرمندگي در بيام و يك شيريني به بچه ها بدهم ( البته فقط شيريني، بقيه پذيرايي به حساب بزرگتر ها بود ) كلي دلم براي همه تنگ شده بود بخصوص مينا و خانم محترم ديگه اي كه قرار است در مقام مادر زن كوچولوي من حضور گرم خودشون را داشته باشند كه كلي وقت بود نديده بودمشون ..عليرضا اصلا به سر حالي پارسال نبود .سالك هم كلي در مقام رياست ما را ارشاد فرمودند !!و راجع به رنگ و اين حرفها بياناتي فرمودند كه سواد ما به آنجا ها نمي رسيد ولي قول دادم كه نسخه اش را پيدا كرده همي سريعا خدمتشون ارسال كنم . سعيد هم بود كه من فرصت كردم سوتي كه اون دفعه داده بودم و اشتباهي زنگ زده بوديم به محل كارش و اين حرفها را توضيح بدهم و كلي بخنديم .شلخته و حميد رضا و خانم مرغ آمين را دفعه اول بود ميديدم 0 (تو جلسات قبلي به علت عروسي بي موقع من نبودم ) مريخي هم كلي با حال بود و همشون دست به دست هم دادن و كلي عكس هاي شيش در چهار از بنده و عكس هاي خوب و آدميزادي از بقيه گرفتند و قراره در همه جهان پخش كنند تا همگان همه چيز را بدانند و آگاه شوند !!! من نمي فهمم چرا همه جا تو همه عكس ها بايد يا دهن من كج باشه يا نيم متر باز باشه !!! ديگه از همه مهمتر حضور جناب دارچين بود كه از تولد سال قبل همراه با عكس هايي كه گرفته بودند متواري شده و تحت تعقيب بودند كه امسال با كمال خونسردي همه چيز را انكار فرمودند و هر چي من و مينا زديم تو سرمون فايده نداشت كه نداشت ايشون كلي همه چيز را انكار كرد ...حالا اون روزي ظهرش حنيفا زنگ زد كه بيا ناهار خونه ما كه بنده به علت هزاران كاري كه مونده بود و و در طول هفته انجام نداده بودم مجبور شدم دعوت به اين مهمي را رد كنم و اينجوري شد كه قرار شد عصر با هم بريم روپوش ببينيم و در اين راستا ديگه من و حنيفا با هم سر قرار بچه جارچي ها حاضر شديم .اخرشم تا ونك پياده آمديم و بعد از مدت ها چرت و پرت گفتيم و خنديديم و نظركارشناسي داديم و برنامه نخود نخود را اجرا كرديم ....

* آهان يادم رفته بود اينو بگم يك كمي پز بدهم ..خبر دارين من كلي معروف شدم .كلي كلاسم رفته بالا ...آقا اسم بنده هم به عنوان طنز پردازبزرگ در سالنامه گل آقا آمده !! اين خبر را همون تو فروردين سپهر بهم داده بود من هم رفتم در راستاي اهداف فرهنگي و به منظور غبار روبي اون يك نهصد تومن ناقابل خرجش كردم و يك سالنامه گرفتم .ديدم بعلـــــــه كجاي كاري بندهه اساسي خيلي معروف شدم .كلي تو مقاله خانوم رويا صدر جا خوش كرده ام ...حلا جدا از همه اين حرفها متن هاي قديمي ام را كه اينجوري و تو اون سبك نوشتم ( همون سبكي كه حرف ميزنم !! ) را خودم خيلي دوست دارم كلي دلم ميخواد باز هم اونجوري بنويسم .ولي نميشه .نه اينكه ديگه اتفاقي نميفته كه جوك نباشه بلكه از اونجا كه مجبور مي شوم نصفه اش را به علت رعايت مسائل ناموسي و اخلاقي سانسور كنم همه كيفش ميره ..ولي ليلا همكارم شاهد هميشه حاضر گاهي ماجرا ها را كه تو اداره براش تعريف ميكنم آنقدر دوتاييمون ميخنديم كه من خودم نفسم تنگ ميشه . يك دفعه ماجرا هاي دوتاييمون پيچيده بود تو هم و دو تاييمون مرده بوديم از خنده و اشكامون جاري بود و صورتامون برافروخته شده بود كه رييس خيلي بزرگ آمد تو اتاق ، بنده خدا كف كرد فكر كرده بود من مرثيه خوندم و كلي با هم اشك ريختيم .سپرده بود بيان بپرسن ببينه چي شده كه ما داريم اول صبحي دو تايي با هم گريه ميكنيم !!! اينجوريه كه من كلي استعداد دارم ولي برادر كو تريبوني براي ابراز وجود ..!!!0
* بعدش كه اين ساعت زير مطالب بنده يك جورايي همچين شيرين ميزنه .زياد بهش توجه نكنين هم اكنون ساعت 2 بعد از ظهر ميباشد

قربون شما و دريا
خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 12:01 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger