سلام
عين ماه شده بود .وقتي ديدمش اونقدر هيجان زده شدم كه دلم ميخواست بقلش كنم ..عين ماه شده بود .وقتي داشت ميرقصيد همه چي جلو چشم بود هر چي كه از اول بود..روز اولي كه با حنيفا تو خوابگاه شماره 2 دانشگاه تبريز رفتيم دم در اتاقشون .دفعه اولي كه با هم از تهران آمديم تبريز و حنيفا از ميانه اعلام كرد كه رسيديم و مي خواست همه را پياده كنه و مسيحا بدون نگراني خواب خواب بود .اون موقع ها كه واسه فوق ميخوندن و در اتاقشون را قفل ميكردند و من و حنيفا مثل بچه پر رو ها ميپريديم تو اتاقشون .سال آخر كه دو سه تا امتحان را تو يك روز داشت و آنفولانزا گرفته بود . اون باغلار باغي كه با هم رفتيم و 11 نفري سوار تاكسي شديم و من تقريبا كف تاكسي دراز كشيده بودم و آخرش رقيه حالش بهم خورد .اون باري كه كفش هاي مرجان تو پاش نمي رفت و با قاشق افتاده بوديم به جونش . همه كلاسهاي فني كه باهاش رفته بوديم و خنديده بوديم .همه قرار هاي دم بوفه فني .همه روز ها و شب هاي عاشقي خوابگاه . ياد سفر به شمال قبل از عروسي تارا .ياد خونه خاله كه من و حنيفا با كلي هيجان منتظر برگشتش بوديم و هنوز از در نيومده همه چي را از تو چشاش خونديم و تا صبح از هيجان اون بيدار بوديم .ياد طبقه چهارم دانشكده برق .خيلي خوشگل شده بود ..خيلي بهم مي آمدند ..خيلي آروم بود ..ميخواستم برم بقلش كنم يك كوچولو فشارش بدهم ..باز هم همه چي جلو چشم بود .همه عاشورا ها و شام قريبان ها .ياد جاده شمشك و هواي دلتنگي . همه يك وجب خيابون دانشگاه و اون آزمايشگاه وحشتناك زير زمين . عصر هاي چهار راه وليعصر . اون پيتزا ها كه روش يك چيزايي مي ريختن كه من مجبور ميشدم با دستمال كاغذي پاكشون كنم .همه اون صبح و عصر هايي كه هوا مثل تبريز ميشد. سينما هايي كه با هم رفتيم و از وسطش كلي به همه زنگ زديم وبا آدامس اكاليپتوس خودمون را كشتيم ..خيلي خوشگل شده بود ..خيلي به هم ميومدند ..كلي با هم برنامه داشتيم .هنرپيشه شديم .فرار كرديم شمال . شمشك تولد گرفتيم . كلاس ورزش رفتيم . كوه را تسخير كرديم . كنسرت رفتيم .كلي قرار گذاشتيم تا خواهر شوهرم بشه .كلي من رو مامان و بابا و از همه مهمتر خود مهيار كار كردم .كلي پروژه دفاع كرديم .ياد همه امام زاده صالح رفتن هامون .ياد خريد روز 29 اسفند .ياد نمايشگاه بين المللي و غرفه ايران خودرو..ياد همه لحظه هاي بدي كه با هم بوديم .ياد تجمع رفتن هاي اشتباهي ..تولد تو ارتفاع ..ولي الان از همه ماه تر بود ..دلم ميخواست برم بقلش كنم ..دلم ميخواست برم يك كم فشارش بدهم .
مسيحا خانمي مبارك باشه ...
....................
در حاشيه مراسم : باز هم طبق معمول هميشه من و حنيفا نمي تونستيم مثل آدم بشينيم و از اونجا كه خيلي تحويل گرفته شده بوديم كلي كار هاي محير العقول كرديم تا آخرش همه شون با پورياو گلشن دسته جمعي تونستند بنده را تا يك قدمي مرگ ببرند و كلي بخندن!! اينجوري كه آقا ما داشتيم از تشنگي ميمرديم كه يك دفعه حنيفا حس انسان دوستي اش گل كرد و دلش خواست بره واسه من آب بياره من ديدم اوضاع مشكوك ميزنه ها ولي باورم نشد كه توطئه تروريستي در كار باشه .آقا ما يك فنجون كه آب خورديم كه پوريا فنجو ن را از ما گرفت و بنده در راستاي كم نياوردن خواستم تو در ظرف آب كه مشابه كاسه در سايز فوق العاده كوچك بود آب بخورم كه در همين لحظه همشون شروع كردند راجع به آبرو داري و خانم شدن و خجالت اين چيز ها حرف زدند و من هم خواستم كم نيارم اومدم جواب بدهم چشمتون روز بد نبينه همون يك چس آب پريد گلوم يك جوري كه اصلا نمي تونستم نفس بكشم حالا اين سه تا نبوغ ( پوريا ، حنيفا و گلشن ) هي ميخندن انگار نه انگار من دارم ميميرم .آقا تا ما بنفش نشديم كسي باور نكرد .حالا اين نبوغ گلشن هي ميگه خاتون سرفه كن .همونجا ميخواستم بزنم تو سرش مي گم من نمي تونم نفس بكشم تو ميگي سرفه كن .اين پوريا جوانمرد هم كه در راستاي اهداف سازندگي مثلا ميخواست بزنه پشتم ضربه هاش از نوازش آروم تر بود ..مي گم داداش اون موقع كه داري جدي جدي نوازش ميكني محكمتر از الانه نكنه ميخواهي من را بكشي !!!! حاا درست همون موقع اين گروه نوازنده عزيز هم به يمن مرگ بنده آوازشون را قطع كرده بودند و همه چهره ها به سوي من بود ( آقا عروس اونوره درست در دورترين فاصله از ما به ما چيرا نيگاه ميكنين ).خولاصه نمي دونم چي شد به قول معروف Flat line هم شديم و اون راه نوراني را هم ملاحظه فرموديم كه ديگه فكر كنم خدا خواست گناهان من از اينه كه هست سنگين تر نشه و مرگم تو مراسم مسيحا نباشه !!!اينجوري ..حالا اين نبوغ شماره 3 حنيفا ميگه برو چشت كردن برا خودت اسفند دود كن ..ميگم آخه واسه چي .ميگه آخه از بس قيافه ات زن شده !!!!
.........