* اولا در راستاي برنامه كوتاه مدت سازندگي و از اونجا كه بنده تو خونمون به علت عدم هماهنگي مودم و خط تلفنمون از موهبت اينترنت محروم ميباشم و در نتيجه فقط از طريق كامپيوتر اداره ميتونم با دنياي مجازي ارتباط برقرار كنم اينجوري هاست كه نوشتن و ننوشتن من بستگي به حضورم و عدم حضورم، ميزان كارايي و بيكاري ام و صد البته اخلاق رييسم در اداره داره ..اينجوريه كه الان دوباره شرايطم مثل دوران قبل از عروسي شده .اولا يك يك هفته اي سازمان برنامه كار دارم و ساعت هاي كمي را تو اداره هستم و بعدشم يك دو تا سه هفته اي سازمان نقشه برداري كار دارم كه اونجوري اصلا اداره نيستم و به قول معروف به طور كامل خاموش ..حالا الان اشكال نداره زندگيم نرمال شده ولي حساب كن درست قبل از عروسي كه كلي از كار هام مونده بود و همه چي تو هم گره خورده بود و قاطي شده بود واسه اين كاري كه با سازمان نقشه برداري داشتم Not only نمي تونستم مرخصي بگيرم But also تا ساعت 6 و 7 هم گير بودم و تا از ميدون آزادي خودم رابرسونم خونه نصف شب شده بود حالا بيا به همه بفهمون كه بابا من تا سه هفته ديگه عروسيمه .بنده خدا پوريا هم چون تازه آمده بود تهران و تو شرايط كاري جديد قرار گرفته بود خيلي چيز ها را بايد در نظر ميگرفت و نميتونست وقت هاش را خودش تنظيم كنه ..حساب كن با اون حال كلي هم خريد مونده بود رو دستمون .خيلي عروس دوماد با حالي بوديم قرار بود بصورت غير حضوري متمركز يا حضوري غير متمركز !!! عروسي را اجرا كنيم ..حالا جالبه درست سه ماه گذشته و ما تونستيم با موفقيت كامل و بدون اينكه همديگه را بكشيم وارد ماه چهارم زندگي مشتركمون بشيم ...اين همه طاقت از من بعيده !!!
* حالا من تو اين سه ماه كلي توانايي و استعداد از خودم نشون دادم بطوريكه تونستم داماد را دو سه هوا چاق كنم !اينه كه پوريا بچه ام طفلكي تصميم گرفته قبل از اينكه مثل بامشاد بشه يك فكري بكنه .البته بر اساس قوانين قديمي من هميشه معتقد بودم كه پسر بايد تو دست بياد و دختربايد بغلي باشه !!!.اول قرار شد كلا برنامه شام را حذف كنيم كه من خداييش خيلي خوشحال شدم تا حالا هم من فقط به هواي پوريا شام ميخوردم ولي فكر كرديم كه اگه من هم شام را حذف كنم كم كم خودم هم حذف ميشوم اينجوريه كه قرار شدفقط برنج را اززندگيمون حذف كنيم يعني شام غذاي برنجي نخوريم ..اينجوري كه من موندم و حوضم غذاي بدون برنج سخته ...چي بپزم آخه ؟؟؟
*الهي من بگردم كياوش هنوز مريضه .دكترش گفته چيز آلوده خورده و مسموم شده ..جانم بچه كوچولو مريض بشه خيلي بده ..اينه كه فعلا همه خانواده شمعداني گرفتار و نگران مريضي آقا كيا هستند
* آقا جان بنده از اونجا كه خيلي ماه و گلم شلوار جين ها انداختم شسته بشه ولي آنقده كه من باحالم يادم رفت جيب شلوار پوريا را نيگاه كنم و واسه همين وقتي شلوار را از خشك كن در آوردم قيافه پوريا يك جور خنده دار شدو دست كرد تو جيبش و يك چيزي مثل دستمال كاغدي در سه رنگ سفيد و آبي و صورتي در آورد و اونجا بود كه بنده فهميدم تونستم حواله تحويل نميدونم چي چي سيمان را با موفقيت كامل بشورم و تميز كنم بطوريكه هيچيش معلوم نباشه ..خولاصه از اونجا كه دوتاييمون تجربه درست كردن پازل را داريم نشستيم و تيكه ها را به هم چسبونديم تا بلكه شماره فاكتور را بيابيم !!!اين هم از نشانه هاي خانوم و گل بودن من ميباشد
* آقا اون اولا كه تازه مزدوج شده بودم يادتونه هر شب خواب گانگستري ميديدم و فرياد ميزدم ؟ خوب يك مدتي بود همه چي خوب بود ولي نمي دونم پريشب چي شد حتي خواب نميديدم چون حالم بد بود تو عالم خواب و بيداري بودم يك دفعه فكر كنم پوريا سرفه كرد( البته بعدا فهميدم سرفه بود) كه نميدونم چرا اون موقع فكر كردم دارن بهمون شليك ميكنن!!! اين بود كه با دو تا كف دستم محكم كوبيدم تو پشت پوريا كه مثلا نجاتش بدهم !! اگه بدونيد بچه چطوري از خواب پريد .تازه اون كه سه متر از خواب پريد من فهميدم چه گندي زدم و كسي قرار نيست به كسي شليك كنه ...پوريا ميگه آخر سر تو يك كاري ميكني من تو خواب چشام چپ بشه !!!
* بهم ميتونيد تبريك بگيد ديروز ورود اولين سوسك را به خونمون جشن گرفتيم و پوريا با يك عدد دمپايي ابري تلاش كرد طفلكي را منهدم كنه و من داشتم گزارش كار روزانه را به حنيفا ميدادم