سلام
آقا اين سرويس ما واسه خودش كلي هزار تا ماجرا داره .روز اولي كه وارد سرويس شدم قيافه ام جالب بود . يك هفته از عروسي گذشته بود و روز اولي بود كه تو اداره قيافه متاهلي ام را نمايش مي دادم ...يك دسته گل بزرگ رز و مريم دستم بود كه بچه ها برام گرفته بودند با يك كيسه پر از كادو براي اين موفقيت بزرگ !!!..كلي اين ور و اون ور از راننده ها پرسيدم تا همه متفق القول به اين نتيجه رسيدند كه همانا من مسيرم به جناب آقاي سيد مي خوره ..اتوبوس سيد يك بنز بود كه از همون دور از تميزي برق مي زد و با همه سرويس ها فرق ميكرد جالبيش اين بود كه همه پرده هاي اتوبوس كشيده بود ..من هم سرويس نديده كلي ذوق كردم و دويدم فقط خود سيد اول تو ماشين نبود كه من باهاش حرف بزنم .تو اداره ها را هم كه ميدونيد چه جوري هر كي قديمي تره انگاري ديگه خيلي خبري و كلي اونجا حق آب و گل داره ..يك خورده اين خانوم قديمي ها سر به سرم گذاشتن و چرت و پرت گفتن و راجع به سيد حرف زدند و من هم اصلا انگار نه انگار اصلا جدي نگرفتم آخه حرف هاي عجيب ميزدند مثلا دست به پرده ها نزن .جاي كسي نشين ..پنجره باز نكن ..چيزي نخور .نخواب . !!! و از اين حرفها ..آقا كلي طول كشيد تا خود سيد بياد رفتم جلو و سلام كردم و مسير را بهش گفتم و اون هم بنده خدا گفت كه يك كم مونده به جايي كه بايد پياده بشوم برم جلو و بهش بگم ..تا خواستم بيام بشينم گفت فقط بگذار قوانين سرويس را بهت بگم نگي نگفتي بعدا هم كلاهامون تو هم نره ...
1- اولا هر جا سوار ميشي همونجا هم پياده ميشي ..تا آخر هم همونجوري است واسه من هي مسير عوض نكني
2- از روز اول هر جا نشستي تا آخر هم همونجا ميشيني كسي اينجا جاشو عوض نمي كنه
3- دست به پرده ها نمي زني اگه پرده ها را باز كردي بايد موقع پياده شدن مرتبشون كني و ببندي ..بعدشم مگه چه خبره بيرون كه ميخواهي بيرون را ببيني كه اصلا پرده را بخواهي باز كني ...
3- كسي تو اتوبوس من نمي خوابه اتوبوس جاي خوابيدن نيست
4- در را آروم مي بندي
5- سلام ميكني
...
خولاصه جناب بعد از گفتن همه اين قونين اجازه داد من بروم بنشينم وموقع پياده شدن هم گفت من 6:15 دقيقه اينجا هستم ...
حالا اونجا كه من پياده ميشوم از خونه ما 4 تا كوچه پايين تره ..البته ميتونم سر كوچه پياده بشوم ولي چون ميخواهم از پل عابر رد بشوم برگشتن ها زير پل پياده ميشوم ودر نتيجه بر اساس قوانين آقاسيد صبح ها هم زير پل سوار ميشوم از خونه تا پل عابر يك 5 دقيقه اي فاصله هست كه خوب برگشتن ها مهم نيست ولي آقا صبح ها همون پنج دقيقه كار دستم ميده و من هميشه دارم اين مسير بين خونه و زير پل را هروله كنان ميدوم تا به سيد برسم ..هميشه هم سيد زود تر از من ميرسه و من همچنان وسط راه دارم ميدوم و بنده خدا وايميسته و سوارم ميكنه ...حالا امروزصبح بعد از 2 ماه كه دارم سوار و پياده ميشوم دوباره داشتم به سمت پل عابر ميدويدم كه وايساد و سوارم كرد ...
- مگه خونتون تو كدوم كوچه است ؟؟ من هر دفعه تو را يك كوچه بالاتر دارم سوار ميكنم كه بچه ...!!
- كوچه بنفشه پنجم
- خوب بچه وايسا سر كوچه ديگه چرا ميدوي پايين من كه دارم مسير را ميام برام چه فرقي ميكنه اينجا سوارت ميكنم ..
- خوب خودت گفتي هر جا پياده شدي همونجا هم سوار شو ..بد هم نيست صبح ها يك كم مي دوم برام خوبه
- از فردا وايسا سر كوچتون آدم تازه عروس ها را كه نمي دووونه ..حالا بگذار كلي واسه دويدن وقت داري ....
* ديروز روز بدي بود .يك گزارش بود را جع به محدوده ورامين كه بايد جمعش ميكرديم واسه مدير عامل ..خيلي كار داشت ..كلي پاي كامپيوتر بودم و با اين عدد هاي كوچولو سر و كله ميزدم و با رييسم تلاش ميكرديم عدد ها يك جوري باشه كه رابطه منطقي و عقلي و حسي و اينها داشته باشه ..آخه اوضاع آمار برداري ما خيلي با حاله ممكنه واسه يك منطقه اي مثلاتو كوير لوت آمار يكي از شهر هاي شمالي ثبت شده باشه ...!!!اولش جناب رييس بزرگ گفت كه همه كارشناس ها بايد امروز را بمونند تا كار تموم بشه ...من ميخندم به رييسم ميگم آقا اگه من را نگهداريد از سرويس بمونم بلد نيستم همينجوري بروم خونمون گم مي شوم مي مونم رو دستتون ها !! باور كرده ميگه جدي ..خوب مي گم برسوننت خونه مامانتون !!! ميخندم ميگم نه بابا مهندس ديگه اينقده هم شاسكول نيستم !!!..اينجوري شد كه يك كوچولو مونده بود سرويس ها بروند رييس كوچولو برام جور كرد كه من برم خونه ...حلا نمي دونيد سرم چه همه درد ميكرد كه انگاري گذاشتنش لاي در و فشارش ميدهند .تا پوريا بياد و نجاتم بده داشتم ميمردم ..بچه ام كلي تو سر درد تجربه داره ..ميگم تو چه جوري سردرد هاي طولاني را تحمل ميكني ...سعي كردم باهاش فيلم ببينم ولي نشد اصلا نمي تونستم چشام را باز نگه دارم ...
حالا هم كه غو غو دوباره پاشدم آمدم اداره ....هنوزرييسم نيومده ساعت 11 هم با مدير عامل جلسه دارند حتما باز هم كلي كار داريم ..يك گزارشم هم بايد امروز رد بشه براي روزنامه ..هنوز از تايپ در نيوده ....ظهر هم با حنيفا و اوليا كه از شومال ميان قرار ناهار گذاشتم ..
* هر دفعه اين را مينويسم ولي نمي تونم اجراش كنم ...اين متن به مرور تكميل ميشود
قربون شوما و دريا
خاتون