نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام
واي خداي بزرگ چه باروني داره مياد ...نه خيال كنيد كه من اداره نيومدم ها !!! اصلا و ابدا از اين فكر هاي انحرافي نكنيد .آنچنان اين پايه هاي طلايي مملكت را سفت چسبيدم كه بيا و ببين !!از اون روزي كه آمدم سر كار به لطف پروردگار بزرگ كه انگاري سهميه آب امسال مون را يادش رفته بوده تو زمستون بهمون بده و حالا داره تلافي ميكنه بنده يك لحظه هم نتونستم كه بشينم سر جام و موقعي كه همه كارمندان گرامي در حال ديد و بازديد عيد تشريف داشتندو شكلات مي مكيدند بنده داشتم مثل خل ها دنبال قطرات مبارك وميمون بارون مي دويدم كه ببينم كوجا مي روند !!!..اينجوري ..كلي خوشحال شدم كه تلفن خونه درست شده و حالا ميتونم به زندگيم برسم ولي نگو به يمن شانسي كه بنده دارم سيستم مخابرات محله ما پالس مي باشد و مودم كامپيوتر بنده سيستم پالس به مذاقش خوش نمياد و اينه كه فعلا تا اطلاع ثانوي بنده زير خط تشريف دارم ...اينجوري ها ...اين مدت با وجود وقت نداشته كلي با پوريا فيلم ديديم كه كلي داستان داره خودش حالا سر فرصت ميام استعداد هاي درخشانم را بهتون نمايش مي دهم ..واي خداي بزرگ چي داره مياد از آسمون ..هر كدوم از اين قطره ها كه از آسمون ميافته زمين براي من يك روز كامل دوندگي داره حالا حساب كن وضع تا آخر هفته همينجوري است !!!
آقا چي مي خواستم بگم يادم رفت از ترس رييسم كه نياد مچم را بگيره اصلا نمي فهمم چي دارم ميگم ...آهان يادم آمد هفته دوم عيد خيلي سخت بود تقريبا همه اش را مهمون داشتم .12 فروردين هم كه تولد پوريا بود كلي هزار تا روز مهمي بود اولين تولد متاهلي بود ..يادمه پارسال با هم براي تولدش رفته بوديم بيرون تو يك كافي اپ طرفاي بالا بالاي تجريش چشن گرفتيم همينكه آمديم سوار ماشين شيم پوريا كليد ماشين را پيدا نمي كرد ..آقا كلي همه جا را گشتيم آخرش معلوم شد جناب آقاي هواس جمع كليد را جا گذاشته بود تو ماشين ..خيلي با حال بود بايد قيافه دو تاييمون را مي ديدي...زنگ زديم طفلكي مهتاب و با پدر پوريا تو ميدون تجريش قرار گذاشتيم تا برامون سوييچ يدك را بيارند ...خيلي با حال بود كلي خجالت زده شديم تا كلي وقت بچه مون را دست انداختند ..امسال هم كه همه دور هم جمع بوديم دوباره يادمون افتاد و كلي خنديديم ...اينقده دارم هول هول مي نويسم انگاري دارند دنبالم ميدوند ..اينبار تو خونه مينويسم بعد ميارمش اينجا .حالا مثل اين خانم هاي خانه دار حرف بزنم ولي باور ميكند تو خونه وقت ندارم كار هاي جانبي كنم ..تا برسم و يك تك.ن به خودم بدم ساعت 6:30 شده تا فكر شام را بكنم و مقدماتش را بگذارم و درستش كنم و پوريا بياد ساعت10:30 شده فوق فوقش خيلي هنر كنيم يك فيلم ببينيم . حالا اگه كلا بيرون بوده باشيم كه ديگه دير تر هم ميشه انه كه كار به نوشتن و اين حرفها فعلا نمي رسه

آقا تا ما را نكشتن من بروم ...

قربون شوما
خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 3:22 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger