امروز روز گــــــُنـــــده ايست ..16 اسفند اولين سالروز مبارك و ميمون ورود رسمي پوريا به زندگي خاتون خانم را به همگان به خصوص احاد ملت حماسه آفرين دنيا تبريك و تهنيت و تهييت !!! ميگوييم ..اينجوريها
تعطيلات خود را چگونه گذرانديد
والا تعطيلات اينجانب درست از ساعت 5 عصر روز چهارشنبه با رسيدن بنده به منزل شروع شد اول از همه يك آب گذاشتم براي چايي .بعد با كمال مهرباني و صميميت و با همه دانش كشاورزي ام سر زدم به سبزه عيدم و شعر چه خوشگل شدي امشب را براش خوندم ..آخه ناسلامتي كلي كلاس بچه ام بالا است كلي اولين سبزه مزدوجي و اين حرفهايي است ديگه بايد تحويلش گرفت بعد هم بساط ماكاروني شام را آماده كردم و كتاب ويكونت دونيم شده ( ويكنت دو شقه شده ) را براي بار دوم مطالعه فرمودم تا پوريا برسه و شام بخوريم و الباقي قضايا !!! بعدشم چون بنده فرداش يعني پنجشنبه تعطيل بيدم تا خود صبح از دست پشه ها خوابم نبرد و همه اش داشتم پشه شكار ميكردم ..فردا صبح هم در راستاي برنامه همراه با مردم همگام با مسئولين با همسر گراميمون ساعت 5:30 بلند شديم تا ايشون با دل قرص بره سر كار .بچه ام از صبح حالش خوب نبود ولي اينگده !!! اين بچه فداچاره!! اينگده !! اين بچه فداچاره !! كه گفت همانا چهار پايه مملكت است و يك پوريا اينه كه بنده همانا بايد برم سر كار ..اين شد كه بنده دوباره رفتم لا لا ولي باز هم از اونجا كه من نبايد ميرفتم سر كار مگه خوابم ميبرد ...تا خود ساعت 9 فقط غلت زدم خولاصه كنم از اونجاييكه روز هاي تعطيل روز نظافت همگاني است ما هم شروع كرديم به سابيدن همه جا .اول از همه آشپزخونه قلب تپنده منزل و بعد سراميك حال و جارو و آخرشم رسيدم به قسمت مورد علاقه ام يعني دستشويي ها ..آقا اون همه من تمرين داشتم خونه بابام براي همين روز ها بود ديگه ..اينه كه آقا ما شروع به شستن كرديم و هي در مصرف آب هم صرفه جويي فرموديم ولي ديدم هي اين آب تو دهنه توالت مياد بالا و پايين نميره ..آقا مارو ميگي گفتم كه آخ الان ميشه مثل خوابگاه و آب خونه را بر ميداره و ازاونجا كه خونه ما خيلي با كلاسه و دوبلكس !! تشريف داره اينه كه در اولين گام آب از تو اون دو تا پله گرامي ميريزه تو حال چون سنگه و ضريب جريانش خوبه و آب راحت جاري ميشه پدر خونه در مياد..اينجوري بود كه يك جالباسي قراضه را شهيد كردم و تلاش كردم كه از گلويي توالت ردش كنم تا شايد بتونم راه را باز كنم و از فوران جلوگيري كنم ( بقول معروف به حق كار هاي نكرده !!!) خوشبختانه آب فروكش كرد من هم حواله اش كردم به وقتي كه پوريا مياد .حالا مابين همه اين كارها هي هم لباس بود كه من ميانداختم تو ماشين لباسشويي من نمي فهمم مگه دو نفر آدم چه قدر مي تونند تو يك هفته لباس كثيف كنند .كه اين و مسئله تعداد ظرف كثيف خودش يك پروژه بوده و من بعدا مفصلا راجع بهش بحث ميكنم ..ناهار را كه خوردم نزديك ساعت 2 بود كه ياد بيخوابي ديشب و حجم پشه هاي موجود افتادم گفتم حالا كه من بيكارم بگذار بايگون پاشي كنيم همه جا را .حالا كو تا پوريا بياد ( شبش هم دعوت بوديم خونه خواهرم كتي مثلا پاگشا ) خولاصه آقا رفتم تو اتاق خواب و يك حوله پيچيدم دور دهنم و حالا نفشان پس كي بفشان هر جا را كه بگي فشانديم !!بعد هم زير در را ملافه گذاشتم و به قولي اتاق را ايزوله فرمودم كه مبادا پشه اي جرات فرار پيدا كنه ...آقا همين كه دراتاق خواب را بستم يك دفعه زنگ در را زدند منو ميگي منتظر كسي نبودم كه ،پوريا هم كه خودش كليد داره زنگ نميزنه ...اينه كه تلاش كردم از چشمي در به بيرون همي خيره بشوم كه يادم آمد پوريا اون را با قد خودش تنظيم كرده و همانا قد من نميرسه .بعد دنبال چهار پايه گشتم كه بگذارم زير پام و ببينم كه كيه ساعت 2 آمده خونه ما يادم افتاد كه چهار پايه تو حموم است كه خوب حموم هم تو اتاق خوابه و خوب من هم اتاق خواب را ايزوله كردم ..اينجوري ها بود كه من همه اش داشتم تو اون يك وجب خونه ميدويدم ..دريغ از اينكه يك كم مخم را به كار بندازم و از صداي روح نوازم استفاده كنم و فقط يك بار بپرسم كيه !!!..اينجوري بود كه اوني كه پشت در بود حوصله اش سر رفت و خودش در را باز كرد .....آقا الهي من بگردم طفلكي پوريا بود حالش بد شده بود برگشته بود خونه رنگش شده بود عين ديوار .(البته ديوار سفيد !!!)وقتي سردردش شروع ميشه حالش خيلي بد ميشه خيلي وقت بود اينجوري نشده بود ..قسمت بدش حالت تهوع شديد و حال بهم خورگي اش است كه كاريش نميتوني بكني ..حالا من هم ترسيدم همه جا را هم بايگون زدم بوش پيچيده تو اتاق .دستشويي را هم كه آب برداشته ..خولاصه همه چي خوب تو هم پيچيده بود ..رفتم براش قرصهاش ر ا آوردم و چون اينجور موقع ها فشارش خيلي ميافته پايين يك شربت قند و چايي نبات براش فرستاديم پايين و تو اتاق نارنجي كه يك كم بو نميداد خوابونديمش ..الهي من بگردم حالش خيلي بد بود .مي خواستم زنگ بزنم به مامان پوريا بگم از اين لحظه من هيچگونه مسئوليتي را قبول نميكنم و همه اسامي جعلي مي باشد و من اينجا فقط شاهد و ناظر هستم و اصلا اهل اين محل نميباشم وهمين الان است كه در بروم ولي از اونجا كه من خيلي با حالم با همه خرابكاري هايي كه از صبح كرده بودم باز هم همچنان نشستم تو جايگاه و سنگر را حفظ كردم.بالاخره خاتوني گفتن .اينجوري بود كه طفلكي دامادتا ساعت 7 خوابيد ولي فايده نداشت همچنان حالش بد بود تا بالاخره مهتاب زنگ زدقرار خونه كتي اينها را بگذاريم كه خولاصه ما لو داديم كه بچه چپه شده وظرف سه سوت هليكوپتر امداد رسيد و اينجوري بود كه در مراسم پاگشا عروس جان تنها شركت كردند و داماد جان تا صبح بيهوش بودند ..حالا شب كه برگشتيم مگه من خوابم ميبرد حتي يك پشه هم نبود ولي آقا خواب بي خواب ..دوباره آمدم تو اتاق نارنجي و در ميان اون همه شلوغي كه فقط از عهده من ساخته است شروع به مطالعه كردم ....آخ چه همه طولاني شد باشه بقيه اش را فردا ميگم ....