آقا اين زندگي متاهلي خوب به بنده ساخته خيلي داره خوش ميگذره اندازه خيلي بيشتر از هوار تا ...كلي خدا را شكري برام مشغله هاي ذهني ايجاد كرده كه از هرز رفتن انرژي ام اين سرمايه ملي !! جلوگيري ميكنه ...يكي از اون فعاليت هاي فكري مهمي كه بنده انجام ميدهم اينه كه كلي فكر ميكنم كه شام چي بپزم !!! كه همونجوري كه همه خانم هاي آشپز قبول دارند كاري است بس دشوار ..حالا خودمونيم ها بنده كلي جاي اعتراض هم دارم .آقا اصلا از اول بنده را اغفال كرده بيدند .من را درست توجيه نكردند ..اصلا من از اونجا راضي به اين وصلت شدم كه قرار بود پوريا 23 روز نباشه و ما فقط 7 روز در ماه زندگي مشترك با هم داشته باشيم !!! كه بنده كلي افكار پليد داشتم كلي حساب كرده بودم برنامه ريزي كرده بودم كه اين هفت شب و روز را كجا ها خودمون را دعوت كنيم تا بنده همانا همون 7 شب را هم شام ندهم !!! حالا به قول معروف Not only بايد كل 30 روز ماه را بنده شام بدهم But also كلي هم بايد بشينم فكر كنم كه چي بپزم ...حالا به قول بچه ها خوبه تازه 10 روز عروس داماد هستيد و هنوز كلي تحويلتون ميگيرند ..حالا بگذار يك دو سه سالي بگذره اونوقت بيا و درستش كن !!!.
مشكل بعدي بنده همانا آقا با جاي خواب است ..من هم از اون بد خواب ها .تا بيام به جام عادت كنم هم خودم خل شدم هم بقيه اطرافيان را خل كردم .اين را حنيفا كه 4 سال با من در تبريز حيات زندگاني كرده ميتونه شهادت بده ...همون چند روز اول بود كه آقا خواب ديدم كه طي يك سري عمليات كوماندويي دارند بنده را خفه مينمايند يادم نمي ياد كه فرياد زدم يا نه ولي آقا همچين از خواب پريدم كه طفلكي پوريا هم سه متر از جاش پريد و 40 ساعت طول كشيد تا بهش توضيح بدهم كه نترسه و من تبديل به ومپاير نشدم و فقط خواب بد ديدم و همه چي نرمال است ..شب بعدش نمي دونم چم شده بود خوابم نمي برد و من هم خيلي ريلكس فكر كردم تو خونه خودمونيم و واسه خودم بالشتم را برداشتم و شروع كردم بر طبق عادت ديرينه جاهاي مختلف خونه را براي خواب امتحان كردن !! حالا خوبه خونه ما همه اش يك وجب است اگه كلي خونه بود كه مراسم طولاني تر بود ..اول تو همون تخت جاي سرم را عوض كردم بعد ديدم نميشه خوابم نمي بره .بلند شدم رفتم تو اتاق نارنجي خوابيدم ..بعد ديدم فايده نداره آمدم تو حال سمت راست ميز خوابيم و بعد سمت چپ را امتحان كردم و آخر هاشم بلند شدم رفتم دوباره سر جام خوابيدم ..حالا تو همه اين مراحل و مراتب و مسير هايي كه بنده طي كردم طفلكي پوريا هم هي پاشده و من را چك كرده ببينه كه من خير سرم كجام ..فكر كنم دفعه بعد براي يابش سريع مثل هانزل و گرتل بايد رد خورده نون از خودم بگذارم !!! شاهكار بعدي هم مال همين جمعه اي است ..حالا نيست من خيلي شجاعم و فيلم هاي بزن بكش زياد ميبينم خواب هاي كوماندويي هم واسه خودم رديف ميكنم كه مبادا حوصله ام سر بره ..جمعه اي خواب ديدم كه با پوريا رفتيم نونوايي يك دفعه يك عده دزد ميان و اسلحه ميكشند !! و من و پوريا را ميدزدن!!! حالا من هر چي داد مي زدم صدام در نمي يومد كه يك دفعه تلاش كردم با صداي خيلي بلند تري فرياد بزنم كه خودم از صداي فريادم از خواب بلند شدم آقا همچين داد زده بودم دزد كه گفتم الان همسايه ها براي امداد ميريزند تو خونمون !!!طفلكي پوريا چشاش گرد شده بود حالا از قيافه پوريا خنده ام گرفته شروع كردم به خنديدن ديگه فكر كنم اگه الان يكي بياد با پوريا راجع به من مصاحبه بكنه بچه ام كلي نظريات جديد داشته باشه كه بخواد ابراز كنه !!!..حالا شب رفتيم عابر بانک پول بگيريم پوريا ميگه مطمئنی دم نونوايی دزديدنمون .عابر بانک جاش بهتره ها !!!