آقا كي گفته دلم براي كسي تنگ نمي شه ..عصر ها درست از همون موقع كه سرويسمون به جاي اينكه اتوبان كردستان را بره بالا ، مستقيم به راهش ادامه ميده دلم براي مامان زري تنگ ميشه تا آخر شب كه سرم را ميگذارم رو بالشت ..همه اش حواسم بهشه كه الان داره چي كار ميكنه ...حالا خوبه من مثلا خير سرم به نبودن تو خونه و تنهايي عادت داشتم ..اگه اون چهار سال تبريز نبود كه ديگه هيچي ..كلي هم دلم براي آقا كيا تنگ ميشه ..الهي من بگردم كلي عصر ها كه مي آمدم خونه با هم كشتي ميگرفتيم ..كلي من سر و تهش ميكردم ..كلي با هم شعر كتري آب جوشم را ميخونديم ..كلي با هم سرود ببعي ميگه بع بع دنبه داري نه نه پس چرا ميگي بع بع سر ميداديم..كلي با همديگه اتاق خاله را از اونيكه بود شلوغ پلوغ تر ميكرديم ...اينجوريها اينه كه آره كلي دلم تنگ ميشه ...كي گفته دلم تنگ نميشه .....
..........................................................................................
بچه ها بي معرفت شدن ...
فردا تاسوعاخونه حنيفا اينها آش ميپزند هر سال ميريم اونجا براي سبزي خورد كردن
اما بچه ها امسال بي معرفت شدن
قبلا تولد ها كوچكترين بهانه بود براي دور هم جمع شدن حالا به كوچكترين بهانه دورش ميزنيم
قبلا واسه خبر گرفتن از هم، ديدن هم و بودن با هم دنبال بهانه و دليل نميگشتيم ولي انگاري الان هر بهانه اي و هر دليلي براي دور هم بودن هم كم است ...
انگاري هر دفعه يكي تو جمع زيادي ميكنه كه بايد دورش زد !!!
بچه ها بيمعرفت شدن ....
يك موقعي فكر ميكردي تو همه شرايط با همهشون هستي .مهم نبود شرايط دو تاييتون چه قدر سخته ..مهم نبود چه قدر بيرون بودن از خونه تا دير وقت براتون مساله سازه ..اون چيزي كه برامون مهم بود فراتر از اين حرفها بود ..ولي الان كه به خوشي هامون رسيديم تو اون ها هم همديگر را دور ميزنيم به قول مهيار همديگه را مي پيچونيم ...فقط موقع گريه ها بود كه لازم بود كنار هم باشيم !!! فقط لازم بود بيخوابي هاي نگرانيمون را با هم قسمت كنيم !!!..الان لزومي به حضور وجود نداره ..الان لازم نيست ديگه تنهايي ها و بلاتكليفي ها را با كسي قسمت كنيم .همين كه تنهايي خوشيم !!! كافيه ..ميشه قديم ها را فراموش كرد به همين راحتي