نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام

خوب دقیقا اگه درست حساب کنيم بنده فقط 11 روز ديگه مهمون اتاق نازنين خودم هستم و بعدش وارد مرحله لی لی لی می شوم .کم کم دارم وسايلم را جمع و جور میکنم ..چيدم همه چی را دورم و شعرش را میخونم .اين را میبرم .اين را نمی برم .الان البته همه چی تو ليست بردنی هاست و سبد نبردنی ها خالی است !! نمی دونم اين همه وسيله را چه جوری می خواهم اونجا جا بدهم ...دچار حالت های خاص شدم شديدا از حالا به اندازه 40 بار دلم واسه مامان تنگ میشه .نفر آخر از خونه رفتن هم کلی بدی داره به خدا آدم هزار و سه تا فکر میکنه .وقتی روشنک میرفت خوب من و کتی بوديم و کسی نگرانی نداشت .وقنی کتی میرفت خوب من بودم ...ولی الان من هم برم ديگه کسی نيست ..البته نه اينکه من خيلی کارهای مفيد میکنم ها ..نه فقط همين احساس حضور ..نمی دونم می تونم بگم چه احساسی دارم يا نه ..الان شايد روزی چند بار می رم دستشويی و حمام را میشورم که مبادا دلم واسه شستن دستشويی خونمون تنگ بشه و اگه من برم طفلکی مامان مجبوره اين کار را بکنه ....از حالا دلم واسه تخت خوابم تنگ شده کلی هی مرتبش میکنم کج و کوله اش می کنم و از اين کار ها ...خولاصه دچار حالت هايی شدم که به هيچ عنوان در خانواده ما سابقه نداشته !!! واسه همين در راستای اينکه مبادا دلتنگی من بيشتر بشه همه داريم تلاشمون را میکنيم تا من راحت تر از خونه برم ..واسه همين من و بابام روزانه به اندازه 1000 بار با هم اساسی دعوا میکنيم که مبادا بعد از اينکه من رفتم دلمون واسه دعوا کردنامون تنگ بشه !!!اين بابای ما هم به يک چيزی گير بده اساسی گير میده ..الان دقيقا به چند تا چيز گير داده که ما هر دفعه داريم سرش دعوا میکنيم ...
اول از همه سر کوپن پوريا که هنوز جدا نشده که من نمی فهمم ما که کوپن هاشو نمی گيريم به چه دردی مون میخوره اين کار .خود بابای من فقط برای سرگرمی رفته اين کار را کرده ..دوم شلنگ دستشويی خونه آينده ما که من هنوز نفهميدم چه مشکلی داره که بابام دوسش نداره ( امتحانش نکردم !! ) سوم قفل در خونه آينده ما که بايد حتما همونی باشه که بابا خريده وگرنه بقيه قفل ها همه بد و اخه هستند !! سوم سطل آشغال خونه آینده ما !! چهارم امضاهايی که بايد برای وام ازدواج بريم بانک و بکنيم و پوريا وقت نداره چون صبح ها آنقده زود میره که بانک ها بسته است و شبها آنقده دير می آيد که رستوران ها هم بسته است چه برسه به بانک ها !! پنجم شماره تلفن منزل آينده ما که نه من بلدشم و نه پوريا يادش می مونه که از رو فيش تلفن ياد داشتش کنه ..و اين وسط نمی دونم وقتی ما اونجا حضور نداريم بابا شماره تلفن اونجا را میخواد چه کار ...ششم ...اگه بخوام بگم تا 1000 می رسم اين خودش نشون می ده که چه همه داره به من خوش میگذره !!!سر خريد که بيچاره شدم چون با بابای من بايد به روش خودش عمل کنی يعنی بايد چيزی را بخری که بابا میگه وگرنه بايد به اثبات برسونی که چرا مثلا بشقاب قرمز میخواهی نه آبی !!!!و کلی ايشون اخماش میره تو هم و عصبانی میشه ..حالا بيا و بگو که بابا جان ما که برای شوماکه خريد نمی کنيم که .داريم واسه من خريد میکنيم !!!خولاصه اينکه اين برنامه خريد ها هم کلی فرساينده بود برای اينکه من سر هر چيز کوچولويی بايد اثبات میکردم که چرا از اون مدل خوشم مياد و چرا از مدلی که بابا پسنديده خوشم نمی ياد !!! اونوقت به من گير میدين که بيا شاديهامون را قسمت کنيم يآ نمی دونم وقتی می خندی با هم قِر بديم !!! من میگم من اين مدت فقط بحث کردم زدم تو سرم کسی باور نمیکنه ...طفلکی پوريا هم که همه اش گير کار های اون خونه است ..هی من گفتم بابا بندازيم بعد از محرم و صفر ها کسی قبول نکرد بابا عروس که فرار نمی کرد که همين جا بود طفلکی ...حالا 11 روز مونه که من برم خونه به قول معروف بخت هنوز دارم سر رنگ فلان چيز يا مدل بهمان چيز با بابام بحث میکنم ...حالا مثلا فکر نکنيد سر مدل چيز های اساسی بحث میکنم ها ..کاش سر اون ها بود دلم نمی سوخت ..مثلا ما امروز 40 ساعت سر اون برسی که تو دستشويی میگذارند که شبيه يک مسواک بزرگ هست و باهاش دستشويی را می شورند و سطل آشغال تو دستشويی بحث کرديم !!!آحه يکی نيست بگه بابا من کلی ايزو دارم تو دستشويی شستن ديگه بلدم چی خوبه چی بده ....اين آقايون هم استادن راجع به مسائلی که هيچ تجربه ای راجع بهش ندارند نظر بدهند !!!!!!حالا با وجود همه اين حرفها اين مدت را بعد از هزار سال صبح ها با هم ميريم سر كار تا از تمام وقت هامون براي دعوا استفاده كنيم يك وقتي هدر نره دلمون بسوزه !!!..ديگه همين .....تنها کار باحالی که کرديم نوشتن کارت ها پخش اونها بود کلی خوش گذشت ....واسه لباسم پنجشنبه رفتم و دوباره يکشنبه هم بايد برم ..هنور داماد لباس نداره و عروس کفش .....آقا ما بريم بخوابيم ..اين هفته آخری است که می روم اداره بعد دو هفته تعطيلم و دو باره از اول اسفند میروم .اين بهترين قسمتش است ولی بديش اينه که اين هفته کلی کار دارم و بايد فشرده کار هام را انجام بدم ...........

آقا زندگی خيلی جدی شده ..قرار نبود اينجوری جدی جدی جدی بشه !!!

خاتونی که دچار حالت های خاص شده

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 10:00 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger