نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



و بالاخره مسيحا متولد شد ولي مادر آخه چرا تو اين ارتفاع !!!!

آقا اين متولد شدن هم خيلي كار سختي است ...ديروز به مباركي و ميمنت تولد مسيحا بود و قرار شد ما پنج تايي بريم جشن بگيريم..پنج تايي يعني من وپوريا و حنيفا و مسيحا و بيابيد نفر پنجم را !!!( اين نكته انحرافي موضوع بود !!!) هيچ مشكلي نبود جز اينكه اين مراسم فرخنده درست در وسط هفته قرار بود اجرا بشه و همه احاد ملت ايران و بالاخص تهران انگاري قرار بود اين تولد ميمون و مبارك را جشن بگيرند چون خيابون ها مثل چي همه تو هم گره خورده بود بطوريكه من بنده خدا كه هميشه در ماه مبارك رمضان راس ساعت 3:30 خونه بودم ساعت 4:30 بود و هنوز داشتم تو خيابون ها ميگشتم بعدشم بنده خدا حنيفا قرار بودبياد افطار خونه ما واسه همين من مجبور شدم از ميدون فاطمي تا خونه را پياده بروم ( اين نكته را يادتون باشه بعدا مي خواهم بهش استناد كنم !!!) كه مبادا اين بچه برسه خونه ما و كسي نباشه ..نگو درست همون موقع خانم با خيال راحت نشسته بوده تو ماشين و عين خيالش نيست حالا من را همون موقع تصور كن كه دارم هن هن كنان طول اتوبان كردستان را از بين اون همه ماشين كه محض رضاي خدا در ساعت يك سانت هم حركت نميكردند ميدويدم ( به قول تبريزيهاش خودشم سربالايي!!!) ساعت نزديك 5 بود كه بنده در حالي كه هنوز شلوار پام نكرده بودم حنيفا بر چهار چوب در ظاهر شد و در يك اعتراف انقلابي اعلام كرد كه خاتون جان اشتباهي گرفتي من حنيفا هستم قد پوريا بلند تره !! پس بهتره شلوارت را بپوشي !!و اونجا بود كه من همانا با شلوارم زدم تو سرش و اعلام كردم كه خيلي منحرف شدي امشب!!!..حالا هزار تا كار مونده بود .اول افطار حنيفا .بعد حموم رفتن من .بعد خريد كيك براي مسيحا و آخريشم كه از همه مهمتر بود پيدا كردن پوريا .و اينكه ساعت 7:30 هم با مسيحا دم جمشيديه قرار داشتيم..ساعت 5:30 بود زنگ زدم ببينم داماد كجاست ميگه خانمي من هنوز ميدون رسالتم فكر كنم نزديك سحر به شوما برسم شوما خودتون را نجات بدهيد و منتظر من نمونيد بريد و جشن بگيريد باشد كه هميشه به ياد من باشيد !!!
من هم خيلي سوزناك گفتم كه نه عزيز جان از اين خبر هانيست خال نكن ميگذارم بري با خيال راحت بخوابي ما امشب قراره همه با هم جشن بگيريم حتي اگه بميريم ولاغير ..تازه كيك هم دست داماد را ميبوسد ..اينجوري بود كه از نفوذم استفاده كردم و خريد كيك را سپردم به داماد ..( الهي من بگردم بچه ام كلي ماهه ) خولاصه ساعت 7:30 بود كه من تونستم حنيفا را از مراحل KISS KISS LOVE LOVE پشت تلفن جدا كنم و راضيش كنم كه بابا پوريا دم در منتظره بايد بريم جشن بگيريم ..!!و اينجا بود كه ما تازه ساعت 7:30 به سمت جمشيديه حركت كرديم ...خولاصه كنم ما خودمون را با سرعت سير نور به پارك رسونديم فقط چون خيلي سرد بود و ما خيلي دير به سر قرار رسيديم بنده خدا مسيحا و نفر پنجم به سمت رستوراني كه مسيحا اعلام كرد كه رستوران كرد ها است حركت كرده بودند و اونجا منتظر ما بودند .آقا نميدونيد تواون سرما من و حنيفا و پوريا با اون كفش هاي ليز ليزي چه جوري خودمون را رسونديم به رستوران كرد ها . خولاصه با كلي قيافه رفتيم تو و ديديم جا تره و مسيحا نيست ..من كه گفتم اينها چشمان بنده را دور ديدند دارند خولاصه يك جايي گوشه موشه اي كار هاي بي ناموسي ميكنند( آخه خوب بالاخره ما تجربه مون تو اينجور امور بيشتره !!!) اينه كه هرچي سوراخ سمبه داشت گشتيم ولي در رستوران كرد ها خبري از خانم تولدي نبود و ما هم نا اميد گشته و آمديم بيرون قسمت دهشتناك موضوع اينجا بود كه حالا دو تا رستوران مونده بود كه نگشته بوديم و اون دو تا هم شديدا در ارتفاعات بود و آقا كلي پله داشت تا بهشون برسي .هرچي هم زنگ ميزدم بهش بچه آنتن نميداد..خولاصه در يك اقدام انقلابي من اعلام كردم كه من همين سر دوراهي ميشينم و اصلا جم نمي خورم و لا غير..حالا اين وسط ها هم هي صداي سوت مي يومد يعني هي يكي واسه ما سوت ميزدطفلكي حنيفا ميگفت اين مسيحا است ها .من ميگفتم نه دارند واسه ما سوت ميزنند چون خيلي با حاليم .الان صداي بچه ها متشكريم بچه ها متشكريمشون هم ميرسه !!! در همين احوالات بوديم كه ديگه افرادي كه سوت ميزدند نصف راه را آمده بودند پايين و مشخص شد كه خودشم همون !! مسيحا جان است و ستون پنجمش !!( همين جا رسما اعلام ميكنم كه اين كار توطئه اي بيش نبود تا ميزبانان گرامي مجبور بشوند يك كم بيشتر از ما راه بروند ) حالا من را تصور كنيد كلي هم قبلش ازفاطمي تا شيراز پياده رفته بودم كلي هم پله مونده بود تا اون رستورانه كه در ارتفاعات بود و اصلا به كرد ها هم ربطي نداشت و متعلق به جمعيت تركمن ها بود ( مسيحا از همون اول هم جغرافياي خوبي نداشت ) .خولاصه اينجوري بود كه ما رسيديم اونجا و به جز كار هاي عادي كه كرديم يك كم ستاره ها را شمرديم و به سقف خيره شديم و درزهاي ديوار ها را چك كرديم تا خولاصه همه مراسم درست اجرا بشه .فقط شمع نداشتيم كه از تكنولوژي كبريت استفاده كرديم .اينجوري ها بود كه مراسم در راس ساعت 11:30 دقيقه شب به اتمام رسيد و با توجه به اينكه همه مامان ها حداقل يك بار به هممون زنگ زدند به سمت پايين حركت كرديم ...آقا پايين آمدن با اون كفش هاي ليز ليزي تو اون تاريكي اون هم روي سنگ هاي سرد كاري است بس خطرناك و سخت كه فقط از مسيحاي كوهنورد بر مي آيد و لا غير ..در اين راه طفلكي پورياي من يك بار با قسمت مباركش ناجور خورد زمين كه بند كلي دلم ضعف رفت گفتم يك بلايي سرش آمد و حالا بيا و جواب آحاد ملت را بده !!! از همه اين هاش بگذريم تا اون مبارك بياد مبارك قبلي بشه ما كلي زمان را از دست داديم !! بعدشم كه يك مدت همه ما را تنها گذاشتند تا ستاره بشمريم بعد ما همه را تنها گذاشتيم تا ستاره بشمرند كه ديگه رسيديم پايين و مراسم نخود نخود هر كه رود خانه خود را اجرا كرديم !!!

خولاصه اين بود انشاي من در مورد اينكه چگونه مسيحا در ارتفاعات متولد شد !!!

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 10:04 AM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger