از وقتی آمدم همينجوری اعصابم خورده .....اونوقت وقتی به مسيحا میگم که مردم کاری ندارند که تو چی کار کردی و چی کار نکردی فقط دلشون می خواهد حرفی بزنند که حالت را بگيرند باور نمیکنه !!!!آخه يکی نيست به من احمق بگه که سالگرد ازدواج رفتنت چی بود ديگه اون هم سالگرد ازدواج کسی که سال تا سال نمی بينيش ...بابا نگه داشتن رابطه با دوستان دوره قديم بخوره تو سرم ..آدم فقط بايد با کسايی رفت و آمد داشته باشه که باهاشون خوشه و بهش خوش می گذره .. الان فقط عصبانيم بعد از مدت طولانی دوباره دارم پای کامپيوتر گريه میکنم ...اصلا بعد از مدتها است که دارم گريه میکنم..من اصلا نمی فهمم اين چه مرگی است که آدم ها به خودشون اجازه می دهند در مقام نصيحت هر حرفی که از دهنشون در می آيد به آدم بگن !! صرفا بخاطر اينکه از نظر خودشون زندگی مسخرهشون ايده اله !!!..آقا اصلا به کسی چه که ازدواج من عادی و معمولی هست يا نه ..مهم من هستم که از نظر خودم ازدواجم مناسب ترين انتخابم بوده ....حالم داره بهم می خوره ......نمی فهمم چرا همه میخواهند بهم ثابت کنند که من از روی همه چی ازدواج کردم الا علاقه ....آقا اگه خيال همهتون راحت می شه آقا ما شوهرمون را خيلی دوست داريم ....داماد جان ما برای من مناسب ترين انتخاب بود برای اينکه وقتی باهاشم آرومم میکنه ..برای اينکه لازم نيست براش نقش بازی کنم ..برای اينکه برام نقش بازی نمیکنه ..برای اينکه وقتی نيست لحظه های نبودنش برام طولانی ترين لحظه هاست و وقتی هست گذشت زمان را احساس نمیکنم ....برای اينکه تمام مدت 23 روزی را که نيست فقط و فقط برای هفت روزی که هست می گذرونم ..برای اينکه ...........اصلا به کسی چه .........برای چی من بايد احساسم را و انتخابم را به همه شوما ها ثابت کنم ....من هم يک نفری هستم و بودم مثل بقيه ..همونقدر عادی ...هيچی هم نمی خوام جز يک زندگی عادی ..........حالا اگه خيلی خيال همه تون راحت می شه ..آره من ازدواج کردم فقط برای اينکه ازدواج کرده باشم !!!!!