نامه به خاتون


لوگو


""




 



 

 



سلام

آقا من خودمم ..يعنی من همون خاتونم که بودم ....تقریبا تمام کار هام تموم شده آخرین کار گرفتن کفش واسه پرو لباس بود و تنظيم قرار آرايشگاه که ديروز انجام شد ...ديگه تا روز مراسم برنامه ای ندارم جز خريد کت شلوار آقای داماد و که اون هم بدون حضور خودش امکان نداره که خوب فعلا هم در دسترس نمی باشد و گرفتن لباس خودم ....البته اين فقط مراسم اعلام و به نوعی نامزدی دیر هنگام است و تا عروسی کلی مونده هنوز ...ولی خولاصه اينجوری که حسابی خانم شدم !!! بزرگ شدم ..گل شدم و هزار تا چيز ديگه که به مرور زمان مشخص می شود !!!...يکی از بچه ها بهم گفت که خاتونی چقدر عادی ازدواج کردی فکر نمی کردم تو ديگه اينهمه مثل بقيه ازدواج کنی!!! ...يک کم خنده ام گرفت ولی راستش را بخواهيد خودم هم خيلی فکر نمی کردم اينجوری ازدواج کنم..!!!ولی هر جوری بود واسه خود من اصلا عادی نبود ... می گن هميشه يک جوری اتفاق می افته که حتی فکرش را هم نمی کردی ! خوب مال من هم از اون مدل ها بود که اصلا فکرش را نمی کردم !!! خوب اين هم يک جوری تفاوت است ديگه !!!اونجا سر مراسم عقد هی طفلکی آقای عاقد می گفت خانم عروس خواهشا آروم بشين سر جات کلی کار داريم .بنده خدا تا سرش را اونور میکرد من جيم فنگ می زدم دنبال يک کاری ..کلی هم با صندلی ها مشکل داشتم و همه اش داشتم صندلی ها را جابجا میکردم ..شمع ها هم هی خاموش می شدن و من مجبور بودم با هزار زحمت دوباره روشنشون کنم .بعدشم اين پارچه سفيده که گرفته بودند بالا سرمون هی ناميزون می شد و می خورد تو سر داماد..اون مروارید های دورش هم هی موخورد تو صورتمون ..اونجا هم که بله را گفتم و کلی نقل پاشيدند رو سرمون طفلکی آقای محضر داره می خواست خودشو بخاطر نقل ها بکشه ....يک مسئله مهم اين که من پيش آخوند عقد نکردم ..برام خيلی مهم بود که آخوند عقدم نکنه ..آدم وقتی يک قشری را قبول نداره تو همه چی قبولشون نداره عمرا حاضر نبودم بهترین لحظه زندگيم را با يک آخوند همراه باشم !!!حتی اگه اون آخونده آقای خاتمی بوده باشه !!! دختر يکی از همکارامون پيش خاتمی عقد کرده بود و به من هم گفت که اگه دلم بخواد می تونه برام وقت بگيره ولی من عمرنات حاضر نبودم همچين کاری کنم ... نمی دونم شايد مسخره باشه ولی دلم اينجوری خواسته بود!!!ولی حالا خودمونيم ها وقتی رييس جمهور مملکت به جای اينهمه کاری که مملکت داره بشينه مردم را عقد کنه يک جای کار کلا خراب است اون هم اساسی !!! ....بگذريم الان مشکل بزرگ دور بودن داماد جان است که فکر میکردم بعد از این همه مدت بايد برام عادی شده باشه که خوب نشده !!! و الان هم يک کم سخت تره چون کلی کار بود که نمی شد تنهايی دنبالش رفت ..اين شد که طفلکی داماد شماره يک يعنی همانا بابای آقا کيای عزيز دل همراه با روشنک طفلکی کلی دنبال کار هام بودند و کلی بهم کمک کردند ...ديگه چی تعریف کنم ؟؟؟ آهان اينکه آقا اول قرار بود اين مراسم يک مهمونی کوچولو باشه ..بعد هی همينجوری گنده شد و گنده شد و گنده شد ...تا جاييکه احساس کردم ديگه داره از دستم در می ره ..ولی بالاخره تونستم یک کم کنترلش کنم ..ولی فقط يک کم ....ديگه اينکه اگه کم می نويسم فقط به خاطر اينه که موقعيتم تو اداره يک کم نا ميزون شده ....و سعی می کنم يک کم جلو خانوم رييس کار های عجيب نکنم ...ديگه خونه هم که اين مدت همش کلی دير آمده ام و وقت نشده وگرنه که وقتی داماد نيست که آدم شيطونی نمی تونه بکنه که آخه !!...خوب همين ديگه داماد جان ما هم هفته ديگه دوشنبه می آيد و مراسم هم پنجشنبه است و نگرانی من فقط اينه که نکنه کسی ايجاد مزاحمت کنه .آدم وقتی خودش اداره کننده مراسم است بيشتر نگران است تا موقعی که به عنوان مهمون شرکت میکنه ....خوب عيد همتون هم مبارک ...اميدوارم هرچی دلتون خواسته بود خدا امشب براتون در نظر بگيره ..

قربون شوما .و دريا

خاتون

نوشته شده توسط خاتون در ساعت 10:25 PM

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:

فرم تماس از پارس تولز


-----------------------------------------------------




 


دوستان



 


 


 powered by blogger