آقا اون موقع كه كنكور داشتم اينهمه استرس نداشتم مثل شتر ها رفتم سر جلسه و برگشتم ...الان دارم از اضطراب ميميرم ....وقتي كه خودش هم هست يا وقتي باهاش حرف ميزنم حالم خوب ميشه و آروم ميشم و صد البته مطمئن . ولي آقا به محض اينكه تنها مي شم يا مدت نبودنش طولاني ميشه هر جور فكري بگي مي ريزه تو كله ام .ياد حرف بابا مي افتم كه ميگفت :" ببين خاتون درست بشين عاقلانه فكر كن عاشق بازي را بگذار كنار اين ديگه قصه تبريزت نيست كه بگم چهار ساله و بر ميگردي كه راضي بشوم كه بري.. صحبت دو تا زندگي است كه هر دو تاش خيلي مهمه " .همه بهم ميگن الان بهترين وقته واسه حال كردن ..اولا كه با داماد كنترل از راه دور شرمنده، ولي حال كردن خيلي سخته !!! وگرنه من خودم اوستاي حال دادنم !!! چه برسه به حال كردن !!!
خلاصه همين بگم كه همه اش تو دستشويي نشستم و دارم ....!!! همه اش مي گم بگذار اين دو هفته رد بشه همه چي درست ميشه ...ولي مشكلش همين دو هفته است ...همه اش دارم با خودم فكر ميكنم كه اين كار هموني است كه دلم خواسته بوده....بعد فكر ميكنم كه خيلي زوده و من هنوز خيلي كار هاي نكرده دارم كه دلم خواسته بوده بكنم ....بعد با خودم ميگم كه خوب خره گوز به شقيقه چه ربطي داره !!!..خلاصه گوز پيچ شدم اساسي ...
خوب اين از وضع من ...مسيحا هم حالش خوبه داره با وجود تارا حال ميكنه . البته اولش را به يمن شاهكار هاي مهيار جان يك كمي با استرس شروع كردند ولي الانه خدا را شكري كلي خوشند ....آهان حالا كه صحبت مهيار شد يك اعتراف ديگه هم بكنم كه كلكسيون اعترافاتم تكميل بشه .....آقا درسته كه مسيحا خواهر شوهر من است ..و درسته كه من از مهيار كلي دوستم ميره و درسته كه هزار ساله دارم رو كل خانواده مسيحا اساسي كار ميكنم !!!..ولي چند تا مشكل اساسي اين وسط وجود داره كه مانع ميشه !!! اوليش اينه كه مهيار از من يك 5 سالي كوچولو تره و من فكر ميكردم كه اين مشكل مشكلي بس لا ينحل مي باشد !! كه خوشبختانه با تلاش شبانه روزي كتايون ( خواهر بزرگتر من ) اين مشكل در خانواده ما حل شد از اون روز بود كه من به مسيحا علنا گفتم كه آهاي مسيحا مواظب داداشت باش ما خانوادتا خطرناك شديم !!!( توضيح : كتي ما با همسرش 5 سال اختلاف سني معكوس دارد..اصولا ما خانوادتا سنت شكن هستيم ) مشكل بعدي خود مهيار بود كه از من دوستش نمي رفت ..هي هرچي بنده عشوه شتري براش مي آمدم ميگفت اين خاتون واسه من مثل مسيحا است .همونجا بود كه من رسما اعلام كردم كه آهاي مسيحا داداش به اون خنگي كوفتت بشه !!! اين شد كه من واسه خودم فعاليت كردم وخودم را صادر كردم به چچن!! و راضي شدم كه حق اظهار نظر راجع به دوست دختر هاي مهيار را به من بدهند !!!
اينجوريه كه بابا طفلكي مهيار براي من مثل برادره و اصلا قرار نيست بياد من را بگيره !!! البته من تمام تلاشم را كردم كه اين اتفاق بيافته ولي خوب نشد ديگه مهيار عاقل تر از اين حرفها است !!!!