سلام
آقا اين داماد جان ما رفت و بنده فعلا تا مدت زماني كه نمي دونم چندروز است خدمت شوما هستم ..والا اين قضيه ازدواج بنده هم داستاني داره واسه خودش ...اولا كه همه اش زير سر مسيحا است كه اگر همانا واسه بنده شايعه نمي ساخت من تو رو در واسي نمي موندم و دستام را تو حنا نمي گذاشتند و لا غير !! ولي از اونجا كه واسه من حرف مسيحا خيلي مهمه !! تا مسيحا واسه ما شايعه ساخت من بخاطر اينكه حرف مسيحا را زمين نندازم بلافاصله به نفر اول صف عشاق و دلخستگانم بله را دادم تا يك وقت خداي نكرده آبرومون نره ...وگرنه ما را چه به شوووهر ...دوم اينكه آقاي داماد كلي دور هستند البته هنوز در داخل مرزهاي سياسي و جغرافيايي ايران به سر مي برند ولي بگي نگي همچين جاشون زير پونز نقشه !! است ...يعني همونجا كه واسه بند كردن نقشه به ديوار ( در جنوبي ترين نقطه مملكت ) داري پونز مي زني به ديوار ..حالا يك كم ديگه برو پايين..حالا يك كم برو به چپ ... ..آهان همونجا ...آقاي داماد ما هونجا كار ميكنه و ماهي 7 روز را در تهران به سر مي برد يعني 23 تا 35 روز اونجا است و 7 تا 10 روزناقابل تهران پيش سر و همسر است ..( الهي من بگردم خاتون واسه اون دلت !!!) بعدشم كه از اونجا كه من از هيچكدوم از قواعد خونمون پيروي نكرده و نمي كنم ..اسم ايشون با سين شروع نمي شه و پدرشون هم تويوتا ندارند ولي عوضش من ريتم را يك چيز ديگه را مد كردم اينجوري كه هر چه هست و نيست با حرف ميمون و مبارك پ !! شروع ميشود !!.شانس آورديم بابا بعد از من دختر ديگه اي نداره وگرنه اون طفلكي بايد بر اساس قانون جديد هرچي داشت و نداشت را با پ ست ميكرد !!! الهي بگردم مسيحا اين وسط از من بيشتر نگران همه چي بود ..بچه ام همه اش نگران بود كه من همچين بگي نگي مطمئن نيستم كه خوب اعتراف ميكنم كه ترسيده بودم ولي مطمئن بودم و با اين حال نگراني و ترسش كلي زياد بود ...كه مسيحا و حنيفا در اين امر خطير كلي بنده را ياري فرمودند ...تا من خر شدم و بعد مدت زمان بس طولاني بله را رسما دادم !!! حالا بعد از اين همه مدت دوباره به مسيحا ميگم ..مسيحا تو ميگي خيلي زود نيست ؟؟ميگم چطوره يك كم ديگه قضيه را كش بديم ؟؟!! كه صد البته مسيحا از اين مسئله كلي استقبال كرد ولي من خودم ديگه طاقت ماقت نداشته بيدم ... اينجوري شد كه خاتون خر شد ...ديگه چي ازم پرسيده بوديد كه جواب نداده بودم ؟؟؟.بله داماد آشنا است يعني غريبه تشريف ندارند ..بله ايشون خونشون تا خونه ما ؟ دقيقه بيشتر فاصله نداره !! و ديگه اينكه با خواهر جناب داماد از مدتها قبل اشنايي داشته بوديم !!! ( اصولا من رابطه ام با خواهر هاي همه خوب است !!البته به دلايل امنيتي از ابراز علاقه مستقيم به خواهر شوهر معذور بوديم !!!) .الان هم من و بابا به شدت دنبال برنامه هاي مراسم نامزدي هستيم ..كه فكر ميكنم آخر شهريور يا اول مهر باشه ..اگه يك گروه اركسر خوب سراغ داريد كه قيمتش مناسب است و با بچه ماهي مثل خاتون خوب كنار مي آيد خبرم كنيد حق كميسيونش هم با خودم ...ديگه اينكه اينجا تو اداره تقريبا هيشكي خبر نداشت جز خواجه حافظ شيرازي يعني همانا خانم رييس خيلي بزرگ و جميع آقايون حاضر در صحنه !!! كه قيافه هاشون كاملا ديدني بود ..بخصوص زن رييس خيلي بزرگ كه يك بار هم كه عكس يكي از مهموني هامون را ديده بود گفتش كه ؛ خاتون تو همچين هم بد نيستي ها !!! عكست را بده به من شايد تونستم برات يك كاري بكنم !! خلاصه اينجوري ها ...كلي حرف ديگه هم هست كه بايد بگم كه فعلا الان وقت ندارم اول از همه بايد تكليف خودم را با اين قالب مشكل سازم روشن كنم و يك قالب ساده هودري بگذارم ..آخرشم بگم كه آقا اين همه بهم نگين خاتون شوهر كردي شوهر كردي..آقا نه من شوهره را كردم و نه بلعكس !!!!مي دونيد چيه راستيتش وقت نشد وگرنه من را كه ميشناسيد همينكه تو اين شيش هفت ماهه به پسر مردم رحم كردم خودش كلي جاي شكر داره !!!
خوب همين ديگه از همه خانم ها و آقايوني كه كلي تبريكات به ما گفتن ممنونم و بخصوص از بچه هايي كه از تقريبا اول موضوع در جريان همه چي بودند ...