سلام
آقا با وجود اينکه سرم هوار تا شلوخ پلوخه ولی به خاطر رووووشن شودن اذهان عمومی آمدم تا يک سری توضيحات بفرمايم و بروم ....
آقا قبول نيست يک مدتی است که اين مسيحا خانمی من تو گزارش دادن شاهکار های مشترک بنده و خودشون زود تر از من اقدام می کنند و نمی گذارند بنده استعداد هام را نشون بدهم .ولی از اونجاييکه من هميشه قضايا را از زاويه اونوری مسيحا نيگاه میکنم به خودم رسما اجازه می دهم که مراسم مربوطه را يک بار ديگه تعريف کنم خلاصه اينجوری ....آقا حتما پيش مسيحا خانمی من خوندين که ما ( من و ايشون ) به همت اطلاع رسانی سريع دوستان عزيز ( آقا رضای گل ) رفتيم کنسرت خانم سيمين غانم و صد البته مسيحا خانمی ما توضيحات خيلی خوبی داده بود و شرح ما وقع را عالی تعريف کرده بود ولی چند تا جا نکته ابهام موونده بود که بنده وظيفه خودم دونستم که توضيح بدهم .بالاخره من در مقابل شوما ها جوون ها ی مملکت مسوولم ديگه ....
آقا ما نيشسته بوديم سر کار ...يا کاره نشسته بود رو سر ما که مسيحا زنگ زد و گفت بچه کنسرت سيمين خانمی است پاشو بيا بريم بليط بگيريم ...من هم کلی همونجا کلی ابراز احساسات کردم و قرار شد با حنيفا که جديدا زده به سرش تماس بگيرم و ببينم به من و مسيحا لطف می کنند که قدم بر چشمان ما بگذارند و اجازه رويت روی ماهشان را به ما می دهند يا نه !!!!که خوب از اونجاييکه حنيفا جديدا با خانواده سلطنتی می گرده ما را تحويل نگرفت و گفت حالتون را ندارم ... خولاصه ما رفتيم به سمت دريافت بليط و با مسيحا دو تا بليط گرفتيم و يک چيزی خورديم برگشتيم خونه به انتظار فرداش ..روز يک شنبه من ساعت 7 پيش مسيحا بودم و اول زنگ زدم و دوتا فحش آبدار و يک فحش بی آب !! به حنيفا دادم و راه افتاديم ....همه چی خوب پيشرفت به جز يک جا که مسيحا بايد می پيچيد و لی نپيچيد و مجبور شد 40 کيلومتر راه بيشتر بره !!!! اول از همه که بهمون گل سرخ دادند اين مسيحا خانمی سايز و قد و قامت گل سرخ بنده را برده بودند زير سوال که همينجا از طريق اين تريبون رسما اعلام می کنم که " همانا بر اساس آخرين تحقيقات به عمل آمده اصلا و ابدا سايز !!! اهميتی نداره و مهم اونه که از همونی که داری چه طوری استفاده کنی !!!!! و چطوری باهاش حال کنی ....!!!" اينه که اصلا و ابدا گل سرخ بنده ايرادی نداشت .....بعدشم که دیگه موردی نبود و همه چی عادی بود تا کنسرت تموم شد و ما با گل های سرخمون دويديم بيرون و مسيحای من نشست پشت ماشين و هی سوييچ را چرخوند ...آقا هی سوييچ را چرخوند و باز هم هی سوييچ را چرخوند و هچ !!! آقا هچ !! اتفاقی نيافتاد ...و باز هم دوباره مسيحا پس از استفاده از تعدادی لغات مهجور !!! در وصف ماشين دوباره سوييچ را چرخوند ...و آقا باز هم هچ اتفاقی نيافتاد ....حالا تصور کنيد ساعت 11 شب دو تا نوبوغ تو ماشين نشستن که يکيشون داره می ميره از خنده اونيکی هم داره از لغات مهجور استفاده می کنه !!!!...خولاصه آقا بعد از اينکه هيچ کاری فايده نداشت مسيحا اعلام فرمود که همانا چاره کار در هل دادن ماشين است وبعد از گذاشتن يک دوره آموزش رانندگی فشرده !!! برای بنده ، خاتون فلک زده را ( همون بنده !!!) نشوند پشت فرمون و خودش با اون هيکل هرکوليش !!! شروع کرد به هن هن هل دادن ...حالا من همينجوری تو جلو بردن ماشين مشکل دارم چه برسه به دنده عقب .....آقا هی مسيحا میگفت خاتون چپ ...برو به چپ ...نمی دانم چرا ماشين می رفت به راست !!!!! آقا مادر مسيحا تو دنده عقب وقتی می خواهی بپيچی به چپ بايد فرمون را بپيچی کدوم ور ؟؟؟؟!!!!!درست بعد از همين سوال بود که ماشين رفت تو باقالی ها و ما مجبور شديم وايسيم !!!! ديگه ساعت 11:30 بود ومسيحا به حد انفجار رسيده بود و من برای جلوگيری از برخورد آذرخش ها به خودم فرار کردم رفتم يک آقايی را از تو چاه در آوردم و گفتم تو را خودا بيا ماشين ما را هول بده .....که بيچاره چل ساعت هل داد تا ماشين از تو باقالی ها دربياد ..بعدشم هی هل داد به جلو و هی هل داد عقب ولی آقا دريغ از يک پخ که از ماشين در آد ..بعد يک دفعه يک هل خيلی محکم داد و ماشين را از يک سر بالايی برد بالا !!!! و خودش فرار کرد .....و ما مونديم و ماشين ......در ماشين را که باز کردم از قيافه مسيحا فهميدم باز هم بايد فرار کنم و جای موندن نيست ..اين شود که خودا دلش سوخت و دو تا جوونمرد را واسه ما فرستاد که من دوويدم به روش انتحاری جلوشوون را گرفتم و گفتم يالا بيايد من را هل بدهيد !!!!! و گرنه مسيحا من را می کشه ...!!!! بعد يکيشون که دانشمند تر بود گفت کیو هل بدهيم و من برای جلوگيری از هر گونه شبهه اعلام کردم که بابا ماشين را ......و آنها آمدند ماشين را هل دادند و ماشين روشن شود و من پريدم تو ماشين و مسيحا حرکت کرد آقا فقط خودا خودا می کرديم که کسی جلومون در نياد يا به چراق قرمز نخوريم که صد البته مجبور شديم دو تاش را رد کنيم و به سمت سه چهار تا ماشين به قصد له کردن حمله کنيم ......خولاصه جناب شبی بود ..شبی بود .....ولی دور از شوخی وقتی تو سالن نشسته بوديم و به جمعيت خانم ها که بدون نگرانی با سر و وضع مرتب و بدون حجاب تو سالن نشسته بودند نگاه می کرديم فکر کردم ببين ترا خدا چه چيزهای ساده ای را از ما ها دريغ کردند ..چه خوشی های ساده ای را ازمون گرفتند چه همه آزادی شخصی را زير اين پارچه مشکی خفه کردند وقتی همه با هم اون آواز گل گلدون من را می خوندن فکر کردم چه همه شادی های کوچولو را ازمون گرفتند چه طوری همه ما هارو سياه و غمگين و افسرده کردند ..يک برنامه مسخره هست تو شبکه تهران به اسم دختران تهران !!! و جون عمشون به معضلات دختران تو تهران می پردازه و يک جوری حرف می زنه انگاری همه دختر ها ..بله ...!!! حالا داشت با يک دختره حرف می زد که سر تا پا سياه بود دريغ از يک رنگ بعد ازش پرسيد که به نظر شما چرا دختر های ما همه افسرده هستند ...!!؟؟خنده ام گرفت ... می گم يک نگاه بهش بکن يک رنگ تو سر تا پای زندگی اش می بينی ...هزار و سه تا بلا سر فکر و ذهن و زندگی دختر و پسر آوردند و همه را خل و چل کردند حالا راه افتادند زر زر می کنند .....اگه واقعا جای شکايتی وجود داشته باشه ..من به هيچ عنوان افرادی را که زندگی بچگی و جوونيم را سياه کردند را نمی بخشم ..خولاصه از حالا گفته باشم نگين نگفتي.......
قربون شوما و دريا
خاتون( که تازه يک امتحان سخت داده و منتظر نمره اش هست !!!)